شاهد توحیدی | تصور انسان از مشکلات زندگی بستگی تام به تواناییهای روحی و روانی او و میزان ایمان و اعتقاد وی به خدای لایزال دارد. معمولاً کسانی از زندگی گله و شکایت بسیار دارند که با دشواریها بیگانهاند. آنان که عمر خود را در راه استیفای حقوق مردم و برقراری احکام الهی صرف کردهاند، مصائب را عین نعمت میدانند و همواره خدای خود را شاکرند که آنان را برای تحمل این مصائب برگزیده است، همان تعبیر زیبایی که در کلام حضرت زینب(س) شنیدهایم که پس از تحمل مصائب سترگ کربلا در پاسخ به طاعنان فرمود: «جز زیبایی ندیدم.» این را همه کسانی که زیر بار ستم سر خم نکردند و استوار و نستوه ایستادند، عمیقاً درک میکنند و خانم طاهره سجادی و آقای مهدی غیوران مصداق کامل این تعبیر هستند. باسپاس از این زوج مبارزکه پذیرای ما شدند.
با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار میدهید، قبل از هر چیز میخواهیم تعبیر و تفسیر شما را از مصیبت بدانیم.
سجادی: بستگی دارد که انسان به زندگی و دشواریهای آن چگونه بنگرد. در برابر عزم و اراده بشر، هیچ مصیبتی غیر قابل تحمل نیست، مگر آنکه خود بخواهد تسلیم شود. بنا بر عقاید دینی ما، شهادت اوج سعادت است و تسلیم معنا ندارد. اگر انسان هدف و مقصودی عالی را در نظر داشته باشد، تحمل هر مصیبتی آسان میشود. در تمام آن روزها و سالهایی که در زندان شکنجههای روحی و جسمی را تحمل میکردم، دورنمای رهایی مردم از ظلم و حاکمیت احکام اسلام، همه آن مصائب را در نگاهم زیبا میکرد. آنچه که به زندگی معنا و مفهوم و ارزش میدهد، هدف متعالی است. من در زندان برای همسر و فرزندانم بهشدت نگران بودم، ولی با تمام آزار و اذیتهایی که میدیدم، هر وقت به آن روزها فکر میکنم، دلم برای حال خوبی که داشتم تنگ میشود!
غیوران: واقعیت این است که وقتی انسان به تکلیف خود عمل میکند، هر مصیبتی که پیش بیاید، قابل تحمل و زیباست. انسان هنگامی در خود احساس سرافرازی و غرور میکند که به آنچه خداوند بر عهده او گذاشته است، عمل کند و یکی از این تکالیف، تلاش در راه برقراری عدالت و اجرای قوانین الهی است. البته گفتن این حرف خیلی سادهتر از عمل به آن است. چه بسا انسان بسیاری چیزها را میداند و حتی به دیگران هم تکلیف میکند، اما چون در باور خودش ننشسته است، در حد حرف باقی میماند. بین دانستن و باور کردن و عمل کردن فاصله بسیار است. البته خدا هم باید کمک کند، چون جز با لطف او تحمل درد و شکنجه و مصیبت ممکن نیست. انسان اگر بتواند این حقیقت را در دل و جان خود نهادینه کند که هر کاری را برای رضای خدا انجام بدهد، آنگاه تحمل هر شکنجهای نه تنها آسان میشود، بلکه شادمانی و شیرینی آن زندگی را برای انسان معنادار و زیبا میکند.
با این تعابیری که به کار بردید، چنین به نظر میرسد که در زندان ساعات و لحظات خوشی داشتید!
غیوران: تا تعبیر شما از خوشی چه باشد. خوشی در نظر هر کسی معنای خاصی دارد. هنگامی که همسرم و دیگران در زیر بدترین شکنجهها مقاومت میکردند و حتی بعضی از آنها برای رسیدن به هدف و آرمان خود از جانشان هم میگذشتند و دژخیمان رژیم پهلوی در برابر این همه استقامت و شرف، عاجز و درمانده میشدند، شادی و سرافرازی آن لحظات با هیچ چیزی در زندگی قابل مقایسه نیست.
سجادی: در فاصله سالهای 53 و 54، فشار و شکنجه روی زندانیان سیاسی بسیار زیاد شده بود. یک بار آرش، شکنجهگر وحشی ساواک، زیر شکنجههای هولناک جان مرا به لبم رساند، ولی ناگهان حرفی از دهانش پرید که من همه رنج و درد خود را فراموش کردم و چنان شادی و نشاط عجیبی را احساس کردم که دیگر هرگز در عمرم تجربه نکردهام. او گفت هر چه شوهرت را شکنجه دادهاند، یک کلمه هم حرف نزده است. ناگهان چنان نیرویی را در خود احساس کردم که کمترین ترسی در دلم باقی نماند و از هیچ شکنجهای آزرده نشدم. آن حال خوش را با هیچ واژهای نمیتوانم توصیف کنم. باید انسان در آن موقعیت قرار بگیرد تا بفهمد از چه سخن میگویم.
خانم سجادی! در سالهای سیاه خفقان، با توجه به اینکه بسیار جوان بودید، از اینکه میدانستید همسرتان در مبارزات سیاسی نقش دارند، دچار ترس نمیشدید؟
سجادی: نگران بودم، اما رنج نمیبردم. به هرحال بیتجربگی و جوانی باعث میشد که همواره نگران آقای غیوران باشم. البته قبل از ازدواج با ایشان، در خانوادهای بزرگ شده بودم که با سیاست بیگانه نبودند. مادر من به فدائیان اسلام علاقه خاصی داشت. خود من هم هر وقت از جلوی مغازه نجّاری شهید خلیل طهماسبی رد میشدم و به مدرسه میرفتم، هزاران سؤال در ذهنم شکل میگرفت و میخواستم بدانم چگونه است که بعضی از انسانها اینطور با شهامت و شجاعت، برای نجات مردم از چنگال ظلم حاکمان، زندگی خود را به خطر میاندازند.
آقای غیوران هم برای ادای تکلیف و مبارزه در راه آرمان، شهامت و شجاعت خاصی داشتند و دارند. این شجاعت، به من روحیه و دلگرمی میداد، اما در عین حال هر بار که ایشان به مسافرت میرفتند، دلم زیر و رو میشد و تا وقتی برمیگشتند، حال خود را نمیفهمیدم. کاری هم نمیتوانستم بکنم. کمکم متوجه شدم که این روحیه ابداً خوب نیست و باید به جای نگرانی و دلشوره، سعی کنم خودم هم مسئولیتهایی را به عهده بگیرم و با نگرانی خود مانع ایشان نشوم.
عملاً چه کردید؟
سجادی: دائماً به خودم گوشزد میکردم که هر کسی مسئولیتی دارد و باید آن را انجام بدهد. یادم هست اولین باری که احمد رضایی را دیدم، وقتی بود که به آقای غیوران چمدانی داد که در آن غیر از قرآن و یک جفت کفش چیزی نبود. آقای غیوران کاغذی را به من دادند و گفتند آن را در لباسشان جاسازی کنم. من همیشه سعی میکردم اطلاعاتی را که لازم نیست، ندانم تا اگر یک وقتی دستگیر شدم و شکنجهام کردند، حرفی نداشته باشم بزنم، به همین دلیل بیآنکه کاغذ را بخوانم، آن را لوله کردم و لای درز شلوار دوختم و آقای غیوران با آن کت و شلوار به فرانسه رفتند.
غیوران: اما من چون معتقدم برخلاف حرفی که همه میزنند و سعی میکنند القا کنند که زنها موجودات ضعیفی هستند، آنها چه از نظر جسمی و چه از لحاظ روانی مقاومتر از مردان هستند، به شدت خانم، نگران ایشان نبودم. تنها نگرانی من این بود که در صورت گرفتار شدن، آن مزدوران از خدا بیخبر به ایشان بیاحترامی کنند، وگرنهتردید نداشتم که زیر شکنجهها تاب میآورند. همسرم قبل از دستگیری هم بارها نشان داده بودند که بسیار آدم باهوش و با درایتی هستند. همین نکتهای که به آناشاره کردند که اطلاعاتی را که لازم نبود، کسب نمیکردند، نشانه تیزهوشی ایشان است. هنگامی که مبارزین به منزل ما میآمدند، با اینکه ایشان زن جوانی بودند و قاعدتاً باید کنجکاوی به خرج میدادند، اما سعی میکردند هرچه کمتر آنها را بشناسند، چون معتقد بودند به این شکل احتمال خطر کمتر میشود.
سجادی: راستش من آن روزها خیلی خوب علت این کارم را نمیدانستم، اما بعدها که به زندان افتادم متوجه شدم که چقدر درست فکر کرده بودم، چون شکنجهگران از هر وسیلهای برای بیرون کشیدن اطلاعات از من و همسرم استفاده میکردند و من چون افراد را که با آقای غیوران مرتبط بودند، نمیشناختم، طبیعتاً نمیتوانستم در باره آنها اطلاعاتی به مأموران رژیم بدهم. یادم هست یک وقتی دخترم را برای کلاس آمادگی به مدرسه رفاه میبردم. آقای غیوران به من گفته بودند که مینیبوسهای مدرسه رفاه به نام ایشان، ولی متعلق به مدرسه هستند. در زندان کمیته مشترک که بودم، یک روز بازجو همین مسئله را عنوان کرد که: «چطور میگویی شوهرت درآمد ندارد؟ اگر ندارد از کجا پول آورده و سیزده تا مینیبوس برای مدرسه رفاه خریده؟» گفتم: «آن مینیبوسها مال مدرسه بودند نه مال او.» بعداً معلوم شد که عیناً همین سؤال را از آقای غیوران پرسیده بودند و ایشان همین جواب را داده بودند. میخواهم بگویم که حتی در مورد چنین مسائلی هم اطلاعات داشتند و میخواستند از این طریق از ما حرف بکشند.
چه شد که با این همه احتیاط دستگیر شدید؟
غیوران: بعد از جریان وحید افراخته دستگیر شدیم.
بعد از تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین؟
غیوران: بله، البته من نمیدانستم که اینها تغییر ایدئولوژیک دادهاند و بعداً در زندان کمیته مشترک فهمیدم. حدود سال 53 بهرام آرام یک روز به من گفت که میخواهد مرحوم آیتالله طالقانی را ببیند. ایشان تازه از تبعید برگشته بودند. من با آیتالله طالقانی صحبت کردم و ایشان گفتند مانعی ندارد. روز و تاریخی معین شد و اعظم خانم، آیتالله طالقانی را سر ساعت آوردند و من ایشان را تحویل گرفتم و ماشین خودم را به اعظم خانم دادم و با ماشین ایشان آقا را بردم. بهرام آرام در جایی که قرار داشتیم، آیتالله طالقانی را تحویل گرفت و نزد وحید افراخته برد. مرحوم طالقانی چند روز بعد از من پرسیدند: «فلانی اینها تغییر ایدئولوژی دادهاند؟» گفتم: «نمیدانم، ولی تحقیق میکنم.» من از طرف سه مجتهد، از جمله خود آقای طالقانی اجازه داشتم که به اینها کمک کنم. ایشان گفتند: «دیگر جایز نیست که این کار را بکنید.» و من هم کمکها را قطع کردم، اما هنوز با آنها ارتباط داشتم. بعد بهرام آرام از من خواست که با آقای هاشمی هم صحبت کند. ایشان هم پس از آن ملاقات از من پرسیدند که آیا اینها تغییر ایدئولوژی دادهاند؟ گفتم درست نمیدانم و باید تحقیق کنم. آنها هنوز تغییر ایدئولوژی خود را علنی نکرده بودند، اما با آقای طالقانی و آقای هاشمی صحبت و حتی آنها را تهدید هم کرده بودند. وحید افراخته که دستگیر شد، همه را لو داد.
وحید افراخته چه جور آدمی بود؟
غیوران: یک بازجوی درست و حسابی! قبل از سال 54 احمد یا رضا رضائی، من و او را فرستادند تا در میتینگی که دربار گذاشته بود، بمبی صوتی کار بگذاریم. قرار بود در ساعت 9 صبح سخنرانی شود. ما شب قبل رفتیم و بمب را کار گذاشتیم. فردا صبح آن بمب منفجر شد و مدعوین فرار کردند. یک بار که مرا به کمیته مشترک بردند از من پرسیدند: «تو وحید افراخته را میشناسی؟» گفتم: «نه» چندین بار این را از من پرسیدند و من جواب منفی دادم. بالاخره ما را روبهرو کردند. من سعی کردم به هر شکلی که شده به وحید افراخته بفهمانم که من حرفی نزدهام و تو هم چیزی را بروز نده، ولی او متوجه نشد و برگشت و به من گفت: «تو مرا نمیشناسی؟ یادت نیست رفتیم با هم بمب کار گذاشتیم؟»
من با عصبانیت به آرش که بازجوی من بود گفتم: «این با کس دیگری رفته، حالا نمیخواهد او را لو بدهد، پای مرا میکشد وسط.» ولی آنها خیلی به وحید افراخته اعتماد داشتند، طوری که حتی پروندههای مبارزین را هم میدادند به او که بخواند. اوایل خیلی با ساواک همکاری نکرد و حتی کمی هم مقاومت کرد، ولی بعد تمام اطلاعاتی را که بهرام آرام به او داده بود، لو داد. او حتی جاسازیهای خانه ما را هم لو داده بود.
سجادی: او خودش حتی اسم آقای غیوران را هم نمیدانست، ولی چون بهرام آرام زیاد به خانه ما میآمد، از طریق او همه اطلاعات را گرفته بود.
غیوران: من را که با وحید افراخته روبهرو کردند، دیدم همه اطلاعات منزل ما را کامل میداند. معلوم بود که بهرام آرام همه چیز را به او میگفته و فقط حرفهایی را به او نزده که من به بهرام آرام نگفته بودم. از جمله اینکه یک بار آقای هاشمی که منزلشان کمی پائینتر از منزل ما بود به من گفتند: «یکی از دوستان میخواهد به ما دو تا اسلحه بدهد.» پرسیدم: «مطمئن هستید که نفوذی نیست؟» گفتند: «بله، مطمئنم.» گفتم: «پس من میآیم و اسلحهها را جاسازی میکنم. اگر لو رفت، بگوئید کار من است، اگر هم لو نرفت، بعد از یک ماه میآیم و تحویل میگیرم.» خوشبختانه این مطلب را به بهرام آرام نگفته بودم، وگرنه او هم به وحید افراخته میگفت و جرم آقای هاشمی خیلی سنگینتر از آنچه که بود میشد.
پس چرا وحید افراخته را با این همه خوشخدمتی کشتند؟
غیوران: چون پروندهاش دست ساواک نبود و دست آمریکاییها بود و این آنها بودند که باید نظر میدادند. پرونده ما مربوط به مستشاران آمریکایی میشد، به همین دلیل ساواک او را تخلیه اطلاعاتی کرد و بعد هم به دستور امریکاییها اعدام شد.
سجادی: من وحید افراخته را بیرون از زندان ندیده بودم و در زندان دیدم. بسیار آدم ضعیفالنفسی بود. برای امثال او فقط مهم بودن و قدرت داشتن معنا داشت، به همین دلیل ساواکیها به او اتاق مخصوصی داده بودند و مثل ما در سلول نبود. آرش به شهید دکتر لبافینژاد گفته بود بیا و با ما همکاری کن تا مثل وحید افراخته وضعت خوب بشود. بازجوها هم از این وضعیت دل خوشی نداشتند و غر میزدند که ساواک خیلی به او امکانات داده و او دارد کمکم از همه چیز سر در میآورد، غافل از اینکه بالاییها برایش حسابی نقشه کشیده بودند. وحید افراخته را برای همه بازجوییها میآوردند. چندان هم حال خوبی نداشت، چون او را شکنجه کرده بودند، اما اطلاعات کامل و دقیقی در باره همه قرارهای ما داشت و طوری نشانی همه چیز و همه جا را میداد که انسان حیرت میکرد. البته من میگفتم دروغ میگوید، ولی همه را دقیق و درست میگفت. معلوم میشد در همه جا ما را تعقیب میکرده. خیلی هم عجله داشت که همه اطلاعاتی را که دارد زودتر به ساواک بدهد. در روز دادگاه هم حرفی را ناگفته باقی نگذاشت. روزی که احکام را دادند به او گفتم: «این همه خوشخدمتی کردی، آخرش هم که برایت حکم اعدام دادند!» با خوشباوری گفت: «حکم با اجرا فرق میکند.» به او گفته بودند برایت حکم اعدام میدهیم، ولی اجرا نمیکنیم. بسیار آدم پستی بود.
غیوران: نسل اول اینها خیلی بچههای خوب و متدینی بودند، اما نسل دوم به بعد آدمهای کثیفی بودند. آدم تصورش را هم نمیکرد وضع به این شکل در آید.
سجادی: بهرام آرام هم بچه بدی نبود، البته بعضی از آنها زمینه التقاط داشتند و شیوههای تبلیغاتی سازمان هم خیلی قوی بود، به همین دلیل بچههایی که گرفتار اینها میشدند، از کتک خوردن و فحش شنیدن و حتی مردن هم باکی نداشتند. بعضی از طرفداران سازمان موقعی که انقلاب شد و از زندان بیرون رفتند، هنوز یکی دو سالی در همان حال و هوا بودند و باورشان نمیشد که سران سازمان چنین آدمهایی از کار درآمدهاند. خیلیها هم متوجه نشدند و متأسفانه تاوانهای سنگینی دادند.
غیوران: مصیبت اینجاست که اغلب اینها پدر و مادرهای مؤمنی هم داشتند و سازمان آنها را گرفتار بیدینی و الحاد کرد.
دلیل اعدامهای درون سازمانیشان چه بود؟
سجادی: ما نمیدانستیم شریف واقفی را کشتهاند. در زندان که بودیم فهمیدیم.
غیوران: اینها به هیچ اصلی پایبند نبودند و هر کسی را با زدن یک برچسب، میکشتند و یا در شرایط بدتر از مرگ قرار میدادند. وحید افراخته در سطوح بالای سازمانی بود و از همه چیز خبر داشت و به همین دلیل هم اعترافات او به همه لطمه زیادی زد.
هنگامی که در زندان بودید، قضیه آن فتوای مشهور پیش آمد. از آن رویداد چه خاطرهای دارید؟
سجادی: در زندان کمیته مشترک که بودم، خواهران رضاییها، از جمله فاطمه رضایی نظرشان نسبت به آیتالله طالقانی خیلی منفی بود و مدام میگفتند دوره تاریخی روحانیون تمام شده و همه آنها همین طور هستند. فقط تا مرحلهای در مبارزه پیش میآیند و بعد میبرند. بعدها وقتی میدیدم که اینها دائماً تکرار میکنند پدر طالقانی! پدر طالقانی! واقعاً حیرت میکردم.
غیوران: فتوا که داده شد، حدود 13 نفر از بند یک نزد ما آمدند و شهید لاجوردی، آقای بادامچیان و آقای عسگراولادی با من حرف زدند. من گفتم: «قرار است ما از مجاهدین جدا شویم.» آقای لاجوردی و آقای عسگراولادی گفتند: «فعلاً دو سه روزی حرفی نزن، ما با مسعود رجوی صحبت میکنیم. اگر قبول کرد و با هم بودیم که هستیم، اگر نه ما جدا میشویم و شما هم جدا شو.» آنها دو سه جلسه با مسعود رجوی صحبت کردند و بالاخره گفتند: «ما از فردا صبح از اینها جدا میشویم. تو هم خواستی بیا.» فردا ظهر از نگهبانی آقای عسگراولادی را خواستند و پرسیدند: «غیوران چرا آمده پیش شما؟» ایشان جواب داده بود که: «ما غیوران را از قبل میشناختیم و حالا هم پیش ما آمده.» قرار شد اگر از من هم پرسیدند همین را بگویم که حرفمان دو تا نشود.
ماجرای دستگیری شما به چه شکل بود؟
غیوران: مرا فقط در ارتباط با سرتیپ زندیپور و مستشاران امریکایی دستگیر کردند و اطلاعات دیگری در باره من نداشتند، وگرنه وضعیت از آن هم دشوارتر میشد. آنها مرا با کابل زدند، بدنم را سوزاندند و خلاصه طوری شکنجهام دادند که خودشان به این نتیجه رسیدند که دیگر زنده نمیمانم. بالاخره گفتم: «اگر جای علی را نشانتان بدهم، مرا آزاد میکنید؟» گفتند: «بله.» گفتم: «پس مرا ببرید به مغازهام در سرچشمه. علی میآید آنجا.» اصلاً نمیدانم چه شد که این حرفها توی ذهنم ردیف شدند! گفتند: «چه جوری میآید؟» گفتم: «تلفن میزند و میپرسد که آیا باتری حاضر است یا نه؟» با همین قصهها آنها را به مغازهام بردم. قصدم از اینترفند، سه چیز بود. اول اینکه میخواستم در این مدت، دستکم کتک نخورم، دوم یک جوری به هادیخان پیغام برسانم و سوم اگر توانستم فرار کنم.
یادم هست که سه چهار نفر با مسلسل مراقبم بودند. مانده بودم چه جوری حرفهایم را به هادیخان حالی کنم که مأموران متوجه نشوند، چون اگر او را میگرفتند و به کمیته مشترک میبردند، همه چیز لو میرفت و عده زیادی گیر میافتادند. یک مرتبه خدا به ذهنم انداخت به منوچهری بگویم باید به هادیخان کار را یاد بدهم. من ابداً کار فنی بلد نیستم، ولی همیشه روی میز ما پر از باتری و دینام و این چیزها بود. به هادیخان گفتم: «اگر خواستی بفهمی ایراد این دینام از چیست، باید این کار را بکنی.» و دو سر سیم را به هم وصل کردم و یک سر و صدای حسابی بلند شد. وسط آن سر و صدا به او حالی کردم که چه پیغامهایی را به چه کسانی برساند و به اینترتیب دست کم 200 مأمور را علاف کردیم.
آنها بالاخره فهمیدند که سرکارشان گذاشتهام و مرا به کمیته مشترک برگرداندند و حسابی کتک زدند و شوک الکتریکی دادند، طوری که بیهوش شدم و چهار ماه در بیمارستان شهربانی بستری بودم. در آنجا بود که به ذهنم رسید خودم را به حواسپرتی بزنم و هر سؤالی که از من پرسیدند یا بگویم نمیدانم یا جوابهای پرت و پلا بدهم. هر وقت هم که در مورد کسی از من سؤال میکردند، نگاهم را میدزدیدم و یا به زمین نگاه میکردم که از نگاهم چیزی نفهمند. چند بار از من پرسیدند تو آیتالله طالقانی را میشناسی و من جواب دادم نه، ولی آنها قضیه بردن ایشان نزد بهرام آرام را با ذکر جزئیات برایم تعریف میکردند. معلوم میشد وحید افراخته همه چیز را گفته است. یک بار هم آرش آمد و پرسید: «ملاقات نمیخواهی؟» گفتم: «نه» پرسید: «نمیخواهی بچههایت را ببینی؟» گفتم: «نه» خلاصه جوری حرف زدم که تصور کردند در اثر شوک و شکنجهها مشاعرم را از دست دادهام. این هم لطف خدا بود و دیگر شکنجه نشدم.
سجادی: آقای غیوران در اثر شکنجه و شوک الکتریکی فلج شدند و مدتی در اغما بودند. ساواکیها احتمال میدادند ایشان از بین بروند. اشاره کردم که یک شب آرش با کابل به جان من افتاد و گفت که شوهرم را کشتهاند، ولی نتوانستهاند از ایشان اطلاعاتی به دست بیاورند. از تصور شهادت آقای غیوران دلم به درد آمد، اما از تصور اینکه چیزی لو نرفته، آنقدر خوشحال شدم که درد شکنجهها را از یاد بردم. کمیته مشترک جایی بود که انسان حقیقتاً آرزو میکرد عزیزانش بمیرند، اما چیزی را لو ندهند. یادم هست وقتی آرش خبر شهادت ایشان را به من داد، فوقالعاده احساس سبکبالی و آرامش کردم، انگار خدا بار سنگینی را از روی دوش من برداشته بود. تنها مسئلهای که رنجم میداد این بود که فرزندانم پدرشان را از دست دادهاند، اما وقتی فکر میکردم که آقای غیوران از تحمل شکنجه و زندان راحت شدهاند، احساس آرامش میکردم.
غیوران: من هم وقتی میفهمیدم که همسرم شکنجهها را تحمل کرده و اطلاعاتی را لو نداده، به شدت خوشحال میشدم.
روزها و لحظههای پر از شکنجه و سختی زندان را چگونه تحمل میکردید؟
سجادی: من دائماً ذکر «یا غیاثالمستغیثین» و «یا ارحمالراحمین» را تکرار میکردم. سوره انشراح را هم میخواندم و آن را با سنجاقی که پنهان کرده بودم، روی دیوار سلولم نوشتم.
غیوران: با یاد خدا و تکرار آیات قرآن، یاد مصائب ائمه معصومین(ع)، یاد مردان و زنانی که جان خود را در راه خدا نثار کرده بودند. احساس میکردم باید به تکلیفم عمل و نتیجه را به خدا واگذار کنم. انسان وقتی با خدا معامله میکند، دشواریها آسان میشوند. خدا هم به انسان کمک میکند. بارها شد که در شکنجهها و بازجوییها، خداوند فکر و حرفی را به من الهام فرمود که قبلاً تصورش را هم نمیکردم. خیلیوقتها هم آنها کر و کور میشدند و خیلی چیزهایی را که آشکار بودند، نمیدیدند و نمیشنیدند.
سجادی: حق با آقای غیوران است. یک وقتهایی چنان کودن میشدند که سادهترین مسائل را هم متوجه نمیشدند. یادم هست در سال 53 که زندیپور، رئیس کمیته مشترک به دست محسن خاموشی و صمدیه لباف طی عملیاتی کشته شد، آنها بعد از خاتمه عملیات دو سه تا ماشین عوض کردند که رد گم کنند. قرار بود آخرین ماشین را من و آقای غیوران در پشت پارکی تحویل بگیریم. یک نفر زیر شکنجه این موضوع را لو داد. آقای غیوران را دستگیر کردند و من متوجه شدم که ممکن است سراغ من هم بیایند. البته آنها در باره من اطلاعات زیادی نداشتند. من خانه را مرتب کردم و حتی فواره حوض را هم باز گذاشتم که وانمود کنم از چیزی خبر ندارم و اوضاع منزل کاملاً عادی است. اتفاقاً اینترفند من تأثیر هم داشت. آنها مرا به کمیته مشترک بردند و گفتند که تو خانمی هستی که در ماشین غیوران بوده. من بهمحض اینکه این حرف را شنیدم، شروع کردم به داد و فریاد بر سر آقای غیوران که: «حالا معلوم شد چرا شبها دیر به خانه میآیی. پس پای زن دیگری در میان است.» هر چه آقای غیوران قسم خورد که این طور نیست و داری اشتباه میکنی، من بیشتر سر و صدا کردم. این نمایش آن قدر خوب اجرا شد که آنها شروع کردند به طعنه زدن به آقای غیوران که: «حالا اگر مردی برو جواب زنت را بده.» آقای غیوران هم پشت سر هم قسم میخوردند که به پیر، به پیغمبر پای زنی در میان نیست، ولی من داد و فریاد میکردم که حیف از عمری که در خانه تو هدر دادم.
عضدی که شکنجهگر قهاری بود، دستور داد مرا بیرون بفرستند و گفت: «تصور میکردم تو هم مثل شوهرت هستی. چه مرد بیصفتی که با وجود زنی مثل تو سراغ زن دیگری رفته!» خلاصه آنها تصور کردند که من زن سادهای هستم و مرا به خانه برگرداندند. البته دو سه مأمور چند روزی در خانه ما ماندند و من هم مثل یک زن سادهلوح از آنها پذیرایی میکردم و قسمشان میدادم که به شوهرم کاری نداشته باشند. آنقدرها هم که ادعایشان میشد، باهوش نبودند.
البته بعد از اینکه وحید افراخته همه چیز را لو داد، باز به سراغم آمدند، اما این بار دیگر نمیتوانستم ادای یک زن ساده را دربیاورم. در زندان چیزی که بیشتر از بقیه شکنجهها آزارم میداد، شنیدن صدای فریادهای دیگران بود. یادم هست در اتاق بازجویی بودم که صدای فریادهای دختر جوانی را زیر شکنجه میشنیدم. بعدها دیگر صدایی از او نشنیدم. احتمالاً زیر شکنجهها از بین رفته بود.
چه شد که برای پیمودن این راه دشوار یکدیگر را انتخاب کردید؟
سجادی: راستش من درباره شوهر ایدهآل تصور خاصی داشتم و دلم میخواست شوهرم شاعر یا نویسنده و کتابخوان باشد، چون تصور میکردم شعور اجتماعی این جور آدمها بیشتر است. آقای غیوران نه شاعر بودند و نه نویسنده، اما بسیار با محبت، قوی، مؤمن و اهل تفکر بودند و برای مبارزه با ظلمتردید به خود راه نمیدادند. ایشان فوقالعاده با هوش بودند و هرجا که ضرورت ایجاب میکرد تا مانعی از سر راه بندگان خدا برداشته شود، حضور داشتند. هرگز ندیدم حرفی را بزنند، مگر آنکه به آن عمل کنند. من هم همیشه در زندگی به دنبال موقعیتهایی میگشتم که بتوانم در برابر ظلم مقاومت و به محرومان کمک کنم، به همین دلیل وقتی ایشان از من خواستگاری کردند، بدون لحظهایتردید پاسخ مثبت دادم. به لطف خدا در طول این سالها هم همواره زندگی ما سرشار از محبت و آرامش بوده است.
غیوران: مادر خانم، به خواهران من قرآن درس میدادند. من همواره به دنبال همسری بودم که بتواند در ناملایمات و دشواریهای زندگی همراهیام کند. وقتی خواهرهایم از شهامت و شجاعت مادر خانمم تعریف کردند و مخصوصاً گفتند که طاهره خانم بسیار به خدمت به محرومان علاقهمند و دارای هوش سرشاری است، به خواستگاری ایشان رفتم. من این خواستگاری را با شناخت انجام دادم و میدانستم که به مرور زمان، هرچه این شناخت عمیقتر شود، زندگی ما از قوام بیشتری برخوردار خواهد شد و درست هم فکر کرده بودم. در آن سالهای زندان و شکنجه، به قدرت روحی همسرم و ایمان و اراده او بیشتر پی بردم و صبر و شکیبایی او پس از شهادت پسرمان، عشق و علاقه مرا به ایشان صدچندان کرد.
فرزندانتان از دوری شما لطمه نخوردند؟
سجادی: آن چیزی که باعث شد فرزندان ما با آنکه از ما دور و به شدت نگران ما بودند، سالم و درست رشد کنند، شناخت صحیحی بود که از راه و روش ما پیدا کرده بودند. آنها میدانستند هرکاری که میکنیم برای بهتر شدن زندگی آنها و کودکان و نوجوانان دیگر است.
زیباترین دوره مبارزات شما چه موقع بود؟
سجادی: زمانی که امام تشریف آوردند. احساس کردیم رنجهای مردم به ثمر رسیده و بالاخره حکومت اسلامی محقق خواهد شد. این ملت شهدای زیادی داده و خوندلها خورده بود. حضور امام به ما قوت قلب داد که پیروزی در راه است.
از شهادت فرزندتان هم برایمان بگویید.
سجادی: حسن خیلی باهوش و مؤمن و با اراده بود. او در نوجوانی، مثل مردان کار کشته با صلابت بود و من با آنکه داغی بر دل دارم و رفتنش برایم جانگداز و سنگین بود، اما به او افتخار میکنم و احساس میکنم شهادت او، مهر تأییدی بر تلاشهای من و پدرش بود.
غیوران: من بسیار آرزو داشتم که در جوانی مثل او بودم. حسن بسیار مؤمن و مخلص بود و در راه خدا و جانبازی در راه دین، لحظهایتردید نمیکرد. انشاءالله که در قیامت از من و مادرش شفاعت کند.
[در اینجا آقای غیوران به مسجد میروند و ما گفتگو را با خانم سجادی ادامه میدهیم.]
شما در راه تحقق جمهوری اسلامی، همراه با دیگر مبارزان، مصائب زیادی را متحمل شدید و قطعاً حساسیت ویژهای نسبت به رویدادهای ایران و جهان اسلام دارید. اجازه بدهید کمی هم در باره این رویدادها گفتگو کنیم و نظر شما را بدانیم. به نظر شما فتنه پس از انتخابات ریشه در چه عواملی داشت و نقش ولایت فقیه را به لحاظ تاریخی در این جریان چگونه تحلیل میکنید؟
سجادی: ما یک سری صحبتهایی را از امام شنیده بودیم و اینکه ولایت فقیه نگهدار تمامیت و هویت ماست و باعث دیکتاتوری نخواهد شد، ولی بسیاری از ما هنوز بهعینه باور نکرده بودیم. در جریان فتنه پارسال بالاخره حقانیت این سخن بر ما اثبات شد. اگر موضعگیریهای مقام معظم رهبری و قاطعیت ایشان نبود، معلوم نیست چه بر سر ما میآمد.
با توجه به مسائل جهانی و جریاناتی که این روزها در مصر و سایر کشورهای غربی پیش آمده، ابعاد فتنه سال گذشته به تدریج روشنتر میشود. خط فکریای که میخواهد در برابر امریکا بایستد، خطر بسیار مهمی برای آنهاست و طبیعی است که برای مقابله با آن، هر کاری که از دستشان برآید خواهند کرد. کسانی که در این فتنه نقش ایفا کردند، از ابتدا عمیقاً مرجعیت دینی را قبول نداشتند. نمیخواهم بگویم نقش بازی میکردند، ولی با توجه به رفتارهایی که در دوران زمامداری از آنها میدیدیم، تفکراتشان تفکرات خالص دینی نبود. روشنفکران ما هیچگاه روی مرجعیت دینی و اجرای احکام اسلامی حساب نمیکردند و این یک سابقه تاریخی است که هیچ وقت نمیتوانستند حکومت مبتنی بر مرجعیت دینی را بپذیرند. شاکله فکری اغلب این افراد مبتنی بر فلسفه غرب است که بالاخره یک جاهایی خودش را نشان میدهد. من فکر میکنم یک عدهای هم ناخواسته وارد این مسائل شدند، یعنی نفسانیات و دنیاطلبی کار دستشان داد، اما آنهایی که سرنخ در دستشان هست، میدانند چه کار کنند و از تمام این نقطه ضعفها به گونهای استفاده میکنند که بتوانند به اهداف خودشان برسند.
ولی اینکه چرا از اینها توانستند استفاده کنند، به این دلیل بود که از قبل ضعفهای اینها را شناسایی کرده بودند. شاید عدهای از اینها واقعاً نمیخواستند در این دام بیفتند، اما ضعفهایشان باعث شد که در شرایط دشوار، خود به خود گرفتار شوند. ما در جریان انقلاب، جریانات عجیب و سنگینی را از سر گذراندیم که البته یکی از آنها جریانات بعد از انتخابات بود که افرادی از درون خود نظام در آن نقش داشتند و به همین دلیل هم بسیار مهم و دردناک بود. واقعاً انقلاب اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه برای غرب خطر بزرگی است، بنابراین همان اهدافی را در فتنه پس از انتخابات دنبال کردند که از ابتدا مدّ نظرشان بود.
عدهای معتقدند که فتنه پس از انتخابات عظیمترین حادثهای بود که از آن عبور کردیم، نظر شما چیست؟
انقلاب ما از گردنههای عظیمی عبور کرده، منتهی در جریان فتنه چون خودیها دخالت داشتند، سنگینتر به نظر میرسد. البته باز خود تعبیر خودی هم جای بحث و تحلیل دارد. اکثریت این کسانی که خودی محسوب میشدند، از همان ابتدا هم اما و اگرهایی در اعمالشان وجود داشت که بنا به مصالح عمومی کشور، چشمها را به روی آنها بستیم و میبندیم.
ولی رسانههای جهانی هم هیچ وقت این طور تمام عیار وارد میدان نشده بودند.
بله، چون به این جریان امید زیادی بسته و به این نتیجه رسیده بودند که از بیرون نمیشود با این نظام مقابله کرد، پس باید آن را از درون از هم پاشید.
در بعضی جاها هم موفق شدند و این تفرقهای که بین افراد افتاده، موضوع خوبی نیست.
بله، برای مدتی تفرقهاندکی افتاد، هر چند خوشبختانه این تفرقهها معمولاً بین افراد عادی وجود ندارد و فقط طبقه خاص و خواص با هم اختلاف دارند، اما تحولات جاری در خاورمیانه، قطعاً مردم ما را بیش از پیش به واقعیتها آگاه خواهد کرد. جریاناتی که در حال حاضر به خصوص در مصر اتفاق افتاده، پردهها را یکی پس از دیگری کنار خواهد زد و مردم ما متوجه خواهند شد که چه کسانی از حکومتهای دستنشانده حمایت میکنند. ما متأسفانه یک جاهایی بیفکری زیاد کردهایم و هنوز هم با آنکه بیش از 30 سال از انقلاب میگذرد، برحسب عادت بسیاری از مسائل را شفاف مطرح نمیکنیم، ولی با همه اینها خدا نگهدار این انقلاب است و مسائل جهانی باعث شده که نسل جدید با یک سری واقعیتها آشنا شود.
جریانات منطقه را چگونه میبینید؟
این یک آتش زیر خاکستر بوده. مسئله خاورمیانه همواره برای دنیای غرب یک مسئله حیاتی بوده و مخصوصاً مصر برای مدتی طولانی پرچم مبارزات را بر دوشکشیده است. سالهاست ظاهراً انگار خاک مرده روی اینها ریختهاند. قبل از انقلاب در زندان که بودیم، از تلویزیون میدیدیم که گاهی بعضی اعتراضات صنفی هست و احساس من این بود که چرا روی این مردم خاک مرده ریختهاند؟ در زمان انقلاب ما، کارتر حرف قشنگی زد و گفت: «ما ملتهای کهن را دست کم گرفتهایم. اینها در وجودشان چیزی دارند که ناگهان مثل یک کوه آتشفشان و یا سیل راه میافتد و همه چیز را زیر و رو میکند».
مصر با تاریخ کهن و آن سابقه عمیق اسلامی، باید چقدر تحقیر شده باشد که مبارک با وزیر امور خارجه اسرائیل صمیمانه بنشیند و مذاکره کند و تصمیماتی بگیرد که واقعاً برای مصر مایه ننگ است. در جریان غزه واقعاً ملت مصر به ریشخند گرفته شد و از اسرائیل صدمات زیادی خورد. یادم هست در جنگ 6 روزه و جنگهای رمضان، مصر عزت خاصی داشت، بعد ناگهان سادات میآید و قرارداد کمپ دیوید را امضا میکند و برای ملت مصر آبرو نمیگذارد. بعد مبارک میآید و فاجعه را به حد اعلا رساند. در جریان غزه، اسرائیل اینها را محاصره میکند و دیوار بلندی دور غزه میکشد و مبارک حتی اجازه نمیدهد که به اینها دارو و غذا هم برسد.
اینها مسائلی است که به تدریج روشن شده و نسل جوان ما هم خیلی خوب دارد اصل قضایا را میفهمد. اگر غیر از این میشد انسان باید از ملتی مثل ملت مصر تعجب میکرد. شب و روز دعا میکنیم که خداوند شرّ غده سرطانی اسرائیل را از منطقه بکند و این میسر نمیشود جز اینکه موج گسترده آگاهی به همه کشورهای منطقه سرایت کند. مصریها همواره آدمهای روشنفکر و مبارزی بوده و با بقیه عربها فرق داشتهاند. امیدواریم این حرکتشان به ثمر برسد و روشن شدن مسائل آنها، دارد مسائل ما را هم بهسرعت روشن میکند، چون دشمن هر دو ملت، یکی است. نخستوزیر اسرائیل چند روز پیش میگفت در مصر دارد همان اتفاقی میافتد که 30 سال پیش در ایران افتاد. شعارهای مردم مصر هم خیلی شبیه شعارهای انقلاب ماست و همین نشان میدهد که خاستگاه هر دو حرکت یکی است و ریشه در یک جا دارد. چه کسی تصورش را میکرد که شوروی دچار فروپاشی شود؟ اما شد و ما امیدوار به فروپاشی آمریکا هستیم.
آیا دیدن این رویدادها سعادت نیست؟ چرا برخی از افرادی که در شکلگیری این تحولات نقش داشتند، مبارزه کردند و به زندان رفتند، امروز از مسائل جزئی گلایه میکنند و این تحولات عظیم را دستکم میگیرند؟
این هم از غفلتهای دردناک بشری است. انسان وقتی درگیر مبارزه و مشکلات است، این مسائل پیشپا افتاده برایش مسخره است، ولی وقتی آرامشی پیدا میشود، همین مسخرهها برایش رنگ و بو پیدا میکنند، اما حتی فقط شاهد این تحولات بودن سعادت میخواهد، چه رسد به اینکه گوشه کار را هم گرفته باشی و در به ثمر رسیدن آناندکی مشارکت کرده باشی. عقبماندگیهای ما ناشی از همین دنیاطلبیهاست. مگر قرار بود انقلاب که به ثمر رسید، بگیریم بخوابیم؟ خیلیجاها کفران نعمت کردیم و میکنیم. خداوند به حرمت خوندل خوردنهای امام و به برکت خون شهدا و حضور دلسوختگانی که هنوز هم پروانهسان گرد شمع فروزان انقلاب و اسلام میگردند و بال و پرشان میسوزد، این انقلاب را حفظ کند و بر آگاهی و معرفت ما بیفزاید.
از لطف هر دو بزرگوار ممنونیم.
صبح امروز در پی تشکیل جلسه مجسل و حضور بختیار، فانتومها و هلیکوپترهای نیروی هوایی بر فراز تهران مانور دادند. بختیار به هنگام سخنرانی در مجلس شورا گفت: «دولت موقت تا شوخی و حرف است، تحمل میکنم ... من در مقام نخست وزیری قانونی مملکت می مانم تا انتخابات آزاد آینده را انجام دهم.»...
17 بهمن 1357
نهضت سبز نبوی به نقل ازبولتن نیور: از لحظه ورود امام خمینی به ایران، آیات عظام قم، مشهد و نجف و سراسر کشور و علمای اعلام و حجج اسلام و سایر طبقات مردم، طی تلگرافها و نامه ورود معظم له را تبریک گفته و پیروزی نهایی انقلاب اسلامی را از خداوند متعال خواستار شدند، امام خمینی پاسخ آقایان مراجع تقلید و آیات عظم را جداگانه دادند، ولی نظر به این که تلگرافها و تبریکات سایر طبقات زیادتر از حدی بود که بتوان به همه آنها پاسخ داد. لذا معظم له طی پیامی که از مدرسه علوی منتشر کردند از کلیه کسانی که بازگشت ایشان به ایران را «به وسیله تلگراف، نامه و مطبوعات تبریک گفته یا شکرگزاری و اظهار محبت، وفاداری، قدردانی و همبستگی کردهاند» تشکر کرده «و پیروزی همه را در غلبه بر دشمنان اسلام و مسلمین و برقرار ساختن جمهوری اسلامی از خداوند متعال» خواستار شدند. جمعی از پرسنل نیروی دریایی نیز در مدرسه علوی با امام خمینی دیدار و گفتگو کردند.
حضرت امام خطاب به نظامیانی که برای بیعت با او آمده بودند، فرمودند: «از حالا به بعد شما در خدمت ملت باشید ... دست این اجانب باید کوتاه بشود. چه قدر آمریکا باید از این مملکت ببرد و بخورد یا انگلستان با سایر جاها. ما باید یک وقت هم زنده بشویم، بیدار شویم .... آزادی را بگیریم» حضرت امام بر ایجاد ارتش مستقل تأکید میکنند و میفرمایند: «ما فریاد میکنیم که باید ارتش مستقل باشد. یعنی نوکر نباشد ... با همه دست به دست هم بدهید و این کارها را اصلاح بکنید، درست بکنید ... مملکت را باید بسازید از سر، اینهایی که در ارتشند و پاکدامنند ارتش را بسازند.
جمعی از بلندپایگان نظامی همراه با نظامیان بازنشسته در مدرسه علوی با امام خمینی دیدار کردند .
بازرگان موقتا از رهبری نهضت آزادی کنارهگیری نمود و به مدرسه علوی نقل مکان کرد.
صبح امروز در پی تشکیل جلسه مجلس و حضور بختیار، فانتومها و هلیکوپترهای نیروی هوایی بر فراز تهران مانور دادند. بختیار به هنگام سخنرانی در مجلس شورا گفت: «دولت موقت تا شوخی و حرف است، تحمل میکنم ... من در مقام نخست وزیری قانونی مملکت می مانم تا انتخابات آزاد آینده را انجام دهم.»
بختیار ضمن اظهاراتش به یکی از فرماندهان ارشد ارتش، اظهار داشت: «این محلهای خالی را که در هیأت دولت میبینید، من مخصوصا خالی نگاه داشتهام تا با تعدادی از افراد که آقای مهندس بازرگان معرفی میکند، پر نمایم و من با آقایان مشغول مذاکره هستم.»
دکتر سعید، رییس مجلس شورا، در جلسه امروز مجلس اظهار داشت: «بازگشت حضرت آیتالله العظمی خمینی، مرجع عالیقدر تشیع را به خاک وطن از طرف خود و عموم نمایندگان خوش آمد میگویم. لوایح محاکمه وزرای سابق و انحلال ساواک، در جلسه مجلس شورا به تصویب رسید.»
امام خمینی در دیدار با گروهی از مردم، پزشکان و داروسازان طی سخنانی در مدرسه علوی تأکید کردند که حجم خرابیهای کشور در همه زمینهها بدان اندازه است که بازسازی آن از عهده یک دولت و یک گروه خارج است و باید همه دست به دست همه بدهند تا این خرابیها از نوساخته شود.
روز هفدهم بهمن مردم به خواست امام در تظاهراتی که نخست وزیری بازرگان را تایید می کرد شرکت کردند.
اگوئیره، رئیس مجمع عمومی سازمان ملل متحد نیز گفت: «وضع ایران موجبات نگرانی این رکن سازمان ملل را فراه آورده است»
ساعت شش در اداره نخست وزیری به روی کارکنان آن بسته شد و اعلام شد که اگر کارکنان محل اداره را ترک ننمایند همگی بازداشت خواهند شد.
وزارت امورخارجه در پی تحصن کارمندان این وزارتخانه و در پی درخواست آنها ظاهراً اردشیر زاهدی را از کار برکنار کرد و 48ساعت به او فرصت داد تا سفارت ایران در واشنگتن را ترک نماید.
میرفندرسکی، وزیر امورخارجه، گفت: حضور ایران در پیمان سنتو در چهارچوب سیاست خارجی ایران قابل توجیه نیست.
مسئول نهاد نمایندگی ولی فقیه در سازمان جهاد کشاورزی کردستان هدف اصلی دشمنان و مخالفان اسلام را ایجاد تفرقه بین مسلمانان دانست.
به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج، حجتالاسلام محمود دوستینژاد در مراسم گرامیداشت دهه مبارک فجر در روستای باباریز شهرستان سنندج ضمن تبریک فرا رسیدن سی و دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران اظهارداشت: انسجام، وحدت و یکپارچگی مردم مسلمان ایران اسلامی موجب پیروزی انقلاب اسلامی شد و دشمنان نیز میخواهند وحدت و همبستگی بین مردم را از بین برده و تفرقه و نفاق را بین آنها حاکم کنند.
وی افزود: تاریخ به همه ثابت کرده است که اگر مردم در جنگی پیروز شدهاند این پیروزی ناشی از وحدت آنها بوده است.
وی خاطرنشان کرد: ما باید پشتیبان نظام اسلامی باشیم و برای حفظ و ماندگاری آن بکوشیم.
مسئول نهاد نمایندگی ولی فقیه در سازمان جهاد کشاورزی استان کردستان تصریح کرد: حکومت ما حکومت دینی و اسلامی است که برپایه قرآن کریم بنا نهاده شده است و ما باید با استفاده از فرامین قرآن کریم و آنچه را که رسول خدا(ص) بر آن سفارش کردهاند در راستای پایداری این حکومت تلاش کنیم.
حجتالاسلام دوستینژاد در سخنان خود یادآور شد: دهه فجر ایام بسیار ارزشمندی است که در تاریخ کشور ما بیسابقه بوده و این حادثه نه تنها در ایران بلکه در سایر کشورهای اسلامی جهان نیز موج بزرگی همراه با تغییر و تحولات اساسی را به وجود آورده است.
وی ادامه داد: دهه مبارک فجر بهترین و مناسبترین زمان ممکن برای بیان عملکرد و اقدامات انجام شده دستگاههای دولتی است.
وی افزود: شرح و توضیح اقدامات انجام شده در زمینههای عمرانی، فرهنگی، بهداشتی و صنعتی توسط مسئولان موجب دلگرمی هرچه بیشتر مردم میشود.
مسئول نهاد نمایندگی ولی فقیه در سازمان جهاد کشاورزی استان کردستان اجرای طرح هدفمند کردن یارانهها را در کشور گام ارزندهای برای کاهش فاصله طبقاتی جامعه عنوان کرد و گفت: دشمنان متاسفانه در راستای مخالفت با این طرح و بد جلوه دادن آن مانور میدهند و میخواهند زمینه مخالفت مردم را به وجود آورند.
حجتالاسلام دوستینژاد اضافه کرد: مردم کشور ما به خوبی میدانند هر آنچه که در این کشور توسط مسئولان کشوری انجام میشود به نفع مردم بوده و باید با هوشیاری تمام از طرحهای دولت دفاع کنند.
مدیرجهاد کشاورزی شهرستان سنندج نیز در این مراسم با اشاره به دستاوردهای ارزنده انقلاب اسلامی ایران اظهارداشت: به برکت وجود این انقلاب امروز شاهد پیشرفتهای مختلفی در بخشهای عمرانی، خدماتی، کشاورزی و صنعتی هستیم و علاوه بر آن سطح سواد و دانش علمی مردم نیز روز به روز ارتقا یافته است.
یدالله عطاردی تصریح کرد: قبل از انقلاب اسلامی ما زنان جامعه بیسواد بودند و تعداد کمی از سطح سواد برخوردار بودند اما امروز میبینیم که زنان حتی در پستهای کلیدی مشغول فعالیتند و بیشتر مراکز علمی و دانشگاهی ما را بانوان تشکیل میدهند