سران فتنه کی اعدام می شوند؟

یادداشت های حسین قدیانی ؛
 

جدایی افتاده میان من با خودم؛ سالهاست. پاره تن منی تو، آنقدر که دوستت دارم. فرمانده بابا اکبر در جاده اهواز – خرمشهر کم کسی نیست. دشمن شلوارش را خیس می کرد وقتی اسمت را می شنید. این عین واقعیت است. بسیجی از تو سیلی می خورد پز می داد که مرا حاج احمد زده. حاج احمد بچه خیبری ها. کاک احمد کردها. برادر احمد رزمنده ها. سردار جاوید الاثر خامنه ای. داداش احمد خواهرت. احمد مادرت. همه عشق ما ستاره ها. واقعی ترین بسیجی تاریخ. حیدر سپاه خمینی. حیف بود تو را جز صهیونیست ها به شهادت برسانند. آنقدر وجود داشتی که وقتی رفتی مکه، به بهانه مصافحه، دست می انداختی گردن شرطه ها و تصویر کوچکی از امام را می چسباندی پشت لباس شان. آنقدر جگر داشتی که گفتی اگر هلی کوپتر بنی صدر اینجا بشیند، خودش و هلی کوپترش را با هم سوت می کنم هوا. ولله، ولله، ولله تو اگر بودی، بر صورت تک تک سران فتنه چنان سیلی آبداری می خواباندی که برق  سه فاز از کله شان بپرد. من می دانم و تو و پل صراط و خدا و این قسم. علی اگر تو را داشت به مالک نمی گفت برگرد. حسن اگر تو را داشت صلح نمی کرد. حسین اگر تو را داشت، روز واقعه به گونه دیگری تکرار می شد. کاش تو به جای آدم در بهشت بودی. باید در مدح تو غلو کرد. آنهایی که می گفتند “بسیجی واقعی همت بود و باکری”، جرئت نداشتند نام مقدس تو را بر دهان نجس شان بیاورند. کسی که با وجود ۳۰۰ هزار شهید از جمهوری ایرانی دم می زند دهانش نجس است.

کاش بودی و آب می کشیدی دهان سران فتنه را. کاش بودی و مادر و پدر آن بی پدر و مادری که حسین غلام کبیری را به شهادت رساند، جلوی چشمش می آوردی. کاش بودی و می کشتی آشوبگران عاشورا را. تو جگر این کار را داشتی و عده ای این استعداد را داشتند که حکم جلب تو را صادر کنند اما تو آنقدر جگر داشتی که به هیچ می گرفتی حکم جلب را. نه، من متهم نیستم به خشن نشان دادن حاج احمد. ایراد به جگر خود حاج احمد بر می گردد. با کامیون باید می کشیدند جگر حاج احمد را. ترس نداشت که حالا اگر منافقین را به درک واصل کند عده ای چه درباره اش به امام می گویند.

حاج احمد اگر بود عده ای غلط می کردند به امام جام زهر بدهند. حاج احمد اگر بود احدی جرئت نمی کرد نامه سرگشاده به ماه بنویسد. می نوشت، عرق گیرش را حاج احمد پرچم می کرد. خودش و قلمش را با هم به درک واصل می کرد. حاج احمدی که من شناخته ام این است؛ حاج سعید قاسمی به من بگوید اگر اشتباه می کنم. حاج احمد در دفاع از ولی فقیه تعارف نداشت. ما زیادی نازک نارنجی هستیم. حاج احمد نمی ترسید از اجرای حکم خدا. هراس نداشت که این و آن علیه اش چه می گویند. پهن هم بار لومه لوامین نمی کرد. اصلا امثال خواص بی بصیرت را آدم حساب نمی کرد. آنکه برایش مهم بود بچه بسیجی ای بود که برای آمدن به فتح المبین، پول کرایه ماشین قرض گرفت؛ چون جا مانده بود از نیروها. برای حاج احمد خون بچه بسیجی های پاوه و مریوان مهم بود نه اینکه حالا فلان کس چه درباره اش قضاوت می کند. حاج احمد اهل جهاد بود. جهاد یعنی جنگ با دشمن، قبل از اینکه دشمن به جنگ تو بیاید. جهاد مگر حکم خدا نیست؟

پس چرا ما فقط از دفاع حرف می زنیم؟ چرا ما عمل به تکلیف الهی را منوط به نظر این و آن کرده ایم؟ دستگاه قضایی بگوید؛ به موازات مجازات مجرمین کهریزک با قاتل شهید غلام کبیری چه کرده اند؟ مگر خون فرزند آقای روح الامینی عزیز که به هر حال فرزندشان مجرم بود و در خیابان با توطئه گران هم دست بود، از خون بچه بسیجی ها رنگین تر است؟ قاتل امیر ذوالعلی کی اعدام می شود؟ قاتل مادر شهیدی که به همراه فرزندش در میدان آزادی توسط مردان خداجو اما بی شرف و خدا نشناس موسوی به شهادت رسید کی اعدام می شود؟ خواص بی بصیرتی که خواستند به مولای ما جام زهر بدهند کی محاکمه می شوند؟ محسن رضایی به راستی کی باید محاکمه شود؟ مگر نامه حکمیت میان سینه بسیجی و گلوله آشوبگران جرم نیست؟ علی مطهری کی باید محاکمه شود؟ فائزه هاشمی کی باید محاکمه شود؟ شیخ بی سواد به دلیل تهمت تعرض به نظامی که خون ۳۰۰ هزار شهید پشت آن است کی باید اعدام شود؟

گلوله ای که سینه بسیجی ها را شکافت مگر از زیر عبای خاتمی ملعون و شیخ بی سواد بیرون نیامد؟ سران فتنه این مهندس موسوی منافق که خون جوانان ما از چنگ او می چکد کی باید حکم اعدامش صادر شود؟ همسر چه کسی از منافقین خواست به بهانه تقلب به خیابان ها بریزند؟ این بار کدام زن روی کوهان شتر نشست و علیه دوکوهه ای ها ناجوانمردانه تاخت؟ … الان اگر حاج احمد بود وقت استعفا از قدرت نبود، وقت این زغال فروشی ها نبود؛ وقت اعدام انقلابی سران فتنه بود.

می توان در عین حفظ احترام بزرگان، حکم خدا را هم اجرا کرد. مگر به طلحه بی ادبی شد وقتی به سزای اعمالش رسید؟ … کجایی حاج احمد! بیا و احترام عدالت را حرمت خون بچه بسیجی ها را حفظ کن. اینجا عده ای “نفر” را فقط واحد شمارش شتر می دانند و برای کوهان شتر بیشتر از شیران دوکوهه احترام قائلند. بیا حاج احمد.

بیا تا باز علی را مجبور نکنند به مالک بگوید؛ برگرد! ما مالک نیستیم اما بارها به دم خانه معاویه رسیده ایم. ما عمار نیستیم اما کارمان از عمار سخت تر است. ما ابوذر نیستیم اما بارها تبعید شده ایم به ربذه سکوت. به بیابان خون دل. بیا حاج احمد. ما با هم همبندیم؛ تو اسیر اسرائیلی و ما دربند این روزگار آزگار. عجبا که عمار نیستیم اما باید تحمل کنیم زخم زبان خار را که: “دیدی؟ … بوی گل تندروی کرد، گل به او گفت؛ برگرد. پس من که خارم یار گلم. مالک بار روی دوش علی است”!

***

کجایی حاج احمد. خفاش ها دارند به ما پروانه ها طعنه می زنند که ماییم گرد شمع. تو می گویی؛ غلط کردند و من مطمئن می شوم؛ خفاش جان به جانش کنی فقط گرد شب می گردد. گرد شمع فقط پروانه می گردد اما پروانه عاشق تو بودی، که رفتی گرد شمع بگردی و رفتی که رفتی.