سیدنظام الدین موسوی، خاتمی را فردی منفعل در مقابل جریان همسو توصیف میکند و معتقد است: «بعد از شروع ریاستجمهوری، خاتمیبه جای آنکه فضا را مدیریت کند به نوعی مدیریت میشد، چون برنامهای برای اداره کشور نداشت.» وی افزود: «همان شد که این جریان با راهاندازی روزنامههای زنجیرهای فضای جدیدی را درست کرد و در سایه همپوشانیهایی که بهنوعی با تفکرات آقای خاتمی داشتند عنوان اصلاحطلبی را به جای جناح چپ مطرح کردند.» مدیرمسئول روزنامه جوان در مورد اعلام کاندیداتوری خاتمی در بهمن 87 و سپس انصراف به نفع موسوی تصریح کرد: «خاتمی تمایلی برای کاندیداتوری نداشت و اگر هم در مقطعی حاضر به پذیرش این امر شد یا بر اثر فشار اطرافیان بود یا ایشان براساس برنامهای از قبل تدوین شده عمل کرد که بعدا جای خود را به موسوی بدهد.» وی راجع به شرایط خاتمی پس از انتخابات 88 اضافه کرد: «وی یکباره بعد از انتخابات 88 با دو مشکل مواجه شد، اول آنکه کاندیدای مورد حمایت وی نتوانست اکثریت آرا را اخذ کند و ثانیا این کاندیدا و جریانی که به نام جنبش سبز شکل گرفت تمام مبانی که در گذشته خاتمی تئوریزه کرده بود را زیر پا گذاشت.» این فعال مطبوعاتی شروط خاتمی برای بازگشت به عرصه سیاسی را یک جوک خواند و گفت: «وی در مقام و وضعیتی نیست که بخواهد شرط و شروط برای نظام بگذارد. او اول باید تکلیف خود را با حوادث پس از انتخابات روشن بکند. در واقع این حرکت خاتمی، استارت از پله دوم یا همان فرار به جلو تلقی میشود.» وی در مورد توانایی خاتمیبرای رهبری جریان اصلاحات ادامه داد: «خاتمی بهخاطر روحیه منفعلانهاش نمیتواند این کار را بکند. او میخواهد وجیهالمله باقی بماند در صورتی که پدر معنوی کسی است که در جای خود هم بتواند تشر بزند و هم جاذبه داشته باشد.» موسوی در مورد حیات سیاسی جریان اصلاحات نیز بر این باور است که این جریان برای حیات سیاسی خود بهتر است مانند اصولگرایان از زیر یوغ پدرخواندهها رها شود، چون وقتی حکم یک پدرخوانده برای همه لازمالاجراست، از این رو در صورت اشتباه استراتژیک وی ممکن است در آینده کلیت این جریان را به اضمحلال ببرد.» آنچه که در پی می آید گفتگوی مدیر مسئول روزنامه «جوان» با هفته نامه مثلث است که با هم می خوانیم: ***
بهتر است برای شروع به دوم خرداد 76 بازگردیم، یعنی زمانی که چپها که بعدا به اصلاحطلب مشهور شدند بار دیگر در عرصه قدرت رسمی کشور حضور پیدا کردند. خیلیها معتقدند 20 میلیون رای به خاتمی در دوم خرداد 76، در واقع رای مخالف به جناح مقابل بود، نه رای موافق به شخص خاتمی.
در مورد رایی که آقای خاتمی در 2 خرداد 76 کسب کرد دیدگاههای مختلف وجود دارد. بعضی این را رای به شخص ایشان میدانند و بعضی دیگر 20 میلیون رای را نشات گرفته از تشکلهای سیاسی که آن زمان از خاتمی حمایت کردند و عدهای نیز این میزان رای را «نه» به جناح مقابل خاتمی تحلیل میکنند. واقع امر این است که در مسائل سیاسی- اجتماعی نمیتوان یک بعدی به قضایا نگریست، بلکه عوامل آن متعدد است و آنها را باید از چند منظر مورد بررسی و تحلیل قرار داد. کما اینکه خود جریان دوم خرداد نیز از 20 میلیون رای برداشت اشتباهی داشت و همین امر موجب اشتباهات استراتژیک در روند حرکتی این جریان شد. برای آنکه دقیقتر بتوان مسائل را تجزیه و تحلیل کرد، میگویم چند عامل سبب رویداد دوم خرداد شد. آنچه مسلم است خواست عمومی جامعه برای تغییر عامل اول این قضیه بود یعنی در جامعه مطالبهای برای تغییر وجود داشت اما تغییر چه چیزی؟ میتوان راجع به آن تحلیل کرد. اگر به گذشته برگردیم در دهه شصت به خاطر جنگ تحمیلی و برخی رویکردهای خاص اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی دولت وقت زمینههای تغییر را در جامعه بهوجود آورد. اصرار دولت آقای موسوی و اطرافیان وی بر نظرات خود موجب شد تا بزرگان و فعالان سیاسی آن دوران نقدهای جدی به تفکر مذکور وارد کنند. همین مساله سبب شد تا بعد از جنگ و ورود کشور به یک فضای جدید مردم خواستار تغییر شوند که حاصل آن روی کار آمدن دولت هاشمیرفسنجانی و حذف گفتمان قبلی بود. بهعبارت دیگر بخش اصلی و عمده حذف تفکر قبلی به دست مردم در انتخابات ریاستجمهوری و مجلس چهارم اتفاق افتاد. درست است که همیشه نقد جناح چپ به حاکمیت آن است که در انتخابات مجلس چهارم رد صلاحیتهای متعدد شورای نگهبان موجب شکست آنها شد ولی واقعیت چیز دیگری است چون چهرههای مطرح آن جریان مثل کروبی، موسوی خوئینیها و... در تهران لیست ارائه دادند ولی با اقبال مردم مواجه نشدند. هاشمیرفسنجانی وقتی در مقام ریاستجمهوری قرار گرفت با شعار سازندگی، ساخت کشور و ترمیم ویرانیهای جنگ کار را شروع کرد اما بعدها این رویکرد به پروژه توسعه تبدیل شد که در واقع نسخه و مدلی تدوین شده از سوی غرب بود چون آنها این مدل را در برابر تفکر سوسیالیستی ارائه کرده بودند. تغییر گفتمان هاشمی و مدیران ارشد وی که بعدها در قالب حزب کارگزاران سازندگی سازماندهی شدند در روحیه مردم تاثیر ویژهای گذاشت چون اقشار مستضعف و محروم جامعه که مورد توجه انقلاب و امام بودند بر اثر اتخاذ سیاست تعدیل به طبقه آسیبپذیر تبدیل و از دایره تاثیرگذاری سیاسی به تدریج کنار گذاشته شدند. تورم در شرایطی رو به فزونی نهاد که هاشمی در ابتدای ریاستجمهوری خود وعده تغییر را داده بود. این امیدواری هم در مردم بهوجود آمده بود که آن سیاستهای غلط و چپ روآنه گذشته کنار میرود و یک برنامه اقتصادی در پیش گرفته میشود که اقتصاد کشور را شکوفا میکند مخصوصا آنکه آقای هاشمی در دهه شصت معروف به خطیبی بود که در نمازجمعه مباحث عدالت اجتماعی را بازگو میکرد. اما مردم دیدند که فضا به سمت دیگری رفت یعنی به جای گسترش عدالت اجتماعی، فاصله طبقات اجتماعی افزایش پیدا کرد چون آن هسته مرکزی که برنامههای اقتصادی دولت هاشمیرا تدوین میکردند معتقد بودند که زیر چرخ توسعه ناگزیر یک عده میبایست له شوند و رسما میگفتند که یک نسل باید بسوزد تا آن توسعه مدنظر حاصل شود. این چیزی نبود که با مبانی اعتقادی مردم جور در بیاید. بنابراین رهبر معظم انقلاب همان دوران بحث مبارزه با فساد، تحقق عدالت، سادهزیستی مسئولان و... را مطرح کردند. به تدریج شاهد آن بودیم که شکافی در بدنه نیروهای جناح راست افتاد و بخشی از این جریان با سیاستهای دولت هاشمیزاویه پیدا کردند. بحث تعدیل، تورم 50 درصدی و فشار سنگین بر طبقات محروم موجب شد اولین زنگ تغییر در انتخابات ریاستجمهوری سال 72 (دوره دوم آقای هاشمی) به صدا درآید. در این انتخابات آرای هاشمیرفسنجانی بسیار کاهش یافت و به چیزی حدود 10 میلیون رای رسید. در مقابل رقیب وی یعنی توکلی که آن زمان در حوزه سیاست آنچنان شناخته شده نبود توانست با چند نقد اقتصادی به دولت اول هاشمیقریب به 5 میلیون رای کسب کند. ضمن آنکه مشارکت مردمی نیز به شدت پایین آمد. در واقع آقای هاشمی با 30 درصد رای واجدین شرایط پیروز انتخابات شد. متاسفانه این واکنش مردم از سوی دولت دوم آقایرفسنجانی نیز مورد توجه قرار نگرفت و سیاستهای شکستخورده قبلی مجددا ادامه یافت و در حوزه فرهنگی نیز لیبرالیسم فرهنگی دنبال شد و حزب کارگزاران سازندگی اعلام حضور کرد. بنابراین بستر تغییر مهیا شد که در دوم خرداد با فریب و دستکاری افکار عمومی خود را نشان داد. به نوعی تداعی شد که خاتمی خواسته تغییر را محقق میکند. برای همین اول اسم میرحسین موسوی مطرح شد که آن زمان چهرهای حامی مستضعفین و محرومین به نظر میرسید، بعد گفتند خاتمی میخواهد به صحنه بیاید و بعد که این اتفاق افتاد شایع کردند که موسوی قرار است معاون اول خاتمی بشود بنابراین موجی در بدنه اجتماعی جامعه شکل گرفت که به دنبال تغییر بودند. درست در نقطه مقابل آقای ناطقنوری در اذهان عمومی تداعیگر تثبیت وضعیت موجود بود چون ایشان به صراحت اعلام کرد که اگر رئیسجمهور شود ادامهدهنده راه دولت هاشمیخواهد بود، در صورتی که مردم این را نمیخواستند و به دنبال تغییر بودند. علاوه بر این، خاتمی چهرهای فرهنگی بود و مجامع فرهنگی به وی علاقه داشتند ضمن آنکه ایشان یکسری کلیدواژه نظیر آزادی، مردمسالاری، توسعه سیاسی و... مطرح کرد، بهرغم آنکه تئوریسینهای دولت هاشمیپشت سر خاتمی قرار گرفته بودند. با همه این تفاسیر خاتمی به عنوان یک چهره تغییردهنده و ناطق به عنوان یک چهره تثبیتکننده وضع موجود مقابل یکدیگر قرار گرفتند که طبعا مردم به خاتمی رای دادند.
پس از روی کار آمدن آقای خاتمی برخی افراد با گرایشهای خاص او را احاطه کردند. این افراد چه تاثیری در نوع نگاه خاتمی داشتند؟ بخش عمدهای از مردم که به خاتمی رای دادند به هیچ عنوان برداشت و خواستههاشان با آنچه اطرافیان خاتمی ارائه میکردند یکی نبود. یکی از ویژگیهایی که در انتخابات ریاستجمهوری برای خاتمی تبلیغ میشد، بحث سیادت ایشان بود و شعار «درود بر سه سید فاطمی، خمینی و خامنهای، خاتمی» موید همین مساله است. شجره خاتمی را در سراسر کشور به عنوان یک سید توزیع کرده بودند یا بر مواضع تغییر و اصلاح سیاستهای اقتصادی گذشته به نفع محرومین و مستضعفین تاکید میشد. اما کسانی که حلقه اول دور خاتمی را تشکیل دادند برداشت غلطی از ماجرا داشتند یا آنکه درصدد بودند این تحلیل اشتباه را تعمیم بدهند که پیروزی آقای خاتمی، پیروزی آن گفتمان روشنفکری است که در حلقه کیان و جاهای دیگر تئوریزه شده بود، به عموم جامعه القا کنند که رای 20 میلیونی در سبد این تفکر ریخته شده است. این تفکر آموزههای انقلابی را به آن صورت اولیه قبول نداشت و به دنبال رنسانس و تحول جدید در عرصه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کشور بود و میخواست این طرز فکر به عامه مردم تعمیم یابد. خاتمی چون برنامهای برای ریاستجمهوری نداشت در کنترل اوضاع موفق عمل نکرد. یعنی بعداز شروع ریاستجمهوری به جای آنکه مدیریت کند بهنوعی مدیریت میشد. در همان زمان ما، آقای باهنر را به دانشگاه تهران دعوت کرده بودیم. وی میگفت که در جلسهای حضوری خود خاتمی گفته بود که اصلا تصور پیروزی را نمیکرد و بعدها نیز برخی گروههای دومخردادی نیز این مساله را بازگو کرده و گفتند که در دوم خرداد 76 بیشتر بهدنبال آن بودند که خودی نشان دهند تا جناح راست ببیند که یک رقیب جدی در صحنه وجود دارد. تصور من آن است که خاتمی یک چهره فرهنگی بود که بیشتر وقت خود را در کتابخانه ملی صرف میکرد و آدم اجرایی نبود، در عین حال که رئیس دولت باید بتواند در همه حوزههای اقتصادی، سیاسی، سیاست خارجی، فرهنگی و... سیاست گذاری بکند.
اما ایشان سه دوره وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود؟ من هم به همین خاطر میگویم که ایشان بیشتریک چهره فرهنگی داشت تا اجرایی. بعداز سال 71 که خاتمی از وزارت فرهنگ کنارهگیری میکند و به کتابخانه ملی میرود دیگر حرکت سیاسی و اجرایی خاصی از خود نشان نداد.
پس از این جهت میگویید که کنترل میشد؟ به نظرم آن موقع که رئیسجمهور شد برنامه خاصی نداشت و تنها یکسری کلیدواژه نظیر جامعه مدنی، توسعه سیاسی و... را مطرح کرده بود. حتی شاید خود ایشان هم تصور نمیکرد که برخی جریانات بیایند و سوار بر این موج شوند، منتها این اتفاق افتاد و بعد از دومخرداد یک جریان میآید و سوار بر موج مردمی ایجاد شده میشود، در صورتی که تناسبی با اندیشههای خاتمی نداشت. همان شد که این جریان با راهاندازی روزنامههای زنجیرهای فضای جدیدی را درست کرد و در سایه همپوشانیهایی که به نوعی با تفکرات آقای خاتمی داشتند عنوان اصلاحطلبی را به جای جناح چپ مطرح کردند.
حتی نهضت آزادی که تحریمکننده انتخابات دوم خرداد بود هم بعدها سوار این قطار شد. بله، اپوزیسیون داخل و خارج کشور که انتخابات دوم خرداد را تحریم کرده بودند خود داعیهدار حرکت خاتمی شدند. مثلا جریان سلطنتطلب عنوان جامعه مدنی را منتسب به خود کرده و میگفت اولین بازگوکننده این مساله آن جریان بود و خاتمی جامعه مدنی را از آنها الگوبرداری کرده است. به همین دلیل خاتمی یکباره به خود آمد و دید که جریان شکل گرفته پیرامون وی از کنترل و مدیریتش خارج شده و درصدد برآمد که به نوعی آن را تحت کنترل مجدد درآورد، ولی نمیتوانست. برای همین در جاهایی اقدام به تصحیح کرد، مثلا جامعه مدنی را به مدینهالنبی تعبیر کرد، در حالیکه این دو باهم وجه مشترکی ندارند و قابل جمع نیستند. همین روال پیش رفت تا مجلس ششم شکل گرفت و این جریان تصور کرد که دیگر یک رای و اقبال اجتماعی مستقل دارد از این رو میتواند از ذیل عنوان خاتمی خود را خارج کند. پس از آن شاهد بودیم که مجلس ششم سردمدار حرکتهای تند و رادیکالی و ساختارشکنانه میشود.
همین جا بود که پروژه عبور از خاتمی کلید زده شد؟ این پروژه قبل از انتخابات ریاستجمهوری هشتم (دوره دوم ریاستجمهوری خاتمی) به سرکردگی عباس عبدی و چهرههای دفتر تحکیم وحدت نظیر علی افشاری کلید زده شد و آن زمانی بود که این جریان احساس کرد دیگر خاتمی آن همراهی لازم را با آنها ندارد. خاتمی رئیسجمهور این نظام بود از این جهت نمیتواند در مقام اپوزیسیون قرار گیرد. خاتمی برای آنکه هم داخل نظام بماند و هم جریان مذکور را کنترل کند مجبور به اتخاذ مواضع دوگانه شد. این رویه نه تنها مشکلی را حل نکرد بلکه بر پیچیدهتر شدن اوضاع افزود. چون رئیسجمهور نمیتواند هم حافظ قانون اساسی باشد و هم از طیفی که ساختار حقوقی نظام را به چالش میکشد، دفاع بکند. پس از انتخابات ریاستجمهوری سال 80 خاتمی بحث اعتدال را مطرح کرد و نسبت به افرادی که بحث عبور از قانون اساسی را مطرح میکنند تند شد و در دانشگاه تربیتمدرس اعلام کرد که بحث عبور از قانون اساسی خیانت است. اما این مواضع نیز جواب نداد چون بافت اطرافیان خاتمی بهگونهای بود که وی آچمز شده بود، مضاف بر آنکه بنیانهای فکری که خودش مطرح میکرد، دو گانه بود و به نوعی آن تفکرات را نیز همپوشانی میکرد، بنابراین دائما مورد سوءاستفادههای تندروانه قرار میگرفت. در حوزه سیاستهای اقتصادی هم افرادی در دولت مشغول به کار شدند که مردم خواستار تغییر آنها بودند.
بعد از پایان ریاستجمهوری خاتمی در سال 84، سه سال و نیم بعد یعنی در بهمنماه 87 وی مجدد برای کاندیدا شدن اعلام آمادگی میکند که وقتی با حضور موسوی مواجه میشود، کنار میرود. در همان مقطع خاطرم هست که تاجزاده نسبت به کاندیداتوری موسوی گلایه میکند و میگوید این کار تمام برنامههای اصلاحطلبان را به هم ریخت. اما آقای شریعتمداری معتقد است که این حضور و بعد اعلام انصراف یک نسخه از پیشنوشته شده بود. نظر شما چیست؟ من اطلاع دقیقی راجع به این موضوع ندارم اما تحلیلم را عرض میکنم. در همان مقطع که زمزمههای حضور خاتمی داشت شکل میگرفت، تلقی من آن بود که وی نمیآید، حتی میگفتم کاندیداتوری خاتمی ثابت میکند که وی از عقلانیت سیاسی بهرهای نبرده است چون تیپ شخصیتی خاتمی بهگونهای است که ریسک نمیکند. در همان زمان نظرسنجیهای مراجع ذیصلاح حکایت از آن داشت که رقابت خاتمی با احمدینژاد خیلی سخت و پرچالش است و وی راحت نمیتواند پیروز این عرصه باشد. چند نقل قول جسته و گریخته از آقای خاتمی وجود دارد که هیچگاه تکذیب نشد. مثلا آقای صفار هرندی میگفت که چندین ماه قبل از شروع رقابتهای انتخاباتی، آقای خاتمی با وزیر آموزش و پرورش دولت نهم (علی احمدی) در یک هواپیما بودند که آنجا خاتمی به علی احمدی میگوید احمدینژاد دوباره رئیسجمهور میشود. نمونه دیگر زمانی است که ایشان میخواست کنارهگیری خود را اعلام کند. جلسه مجمع روحانیون مبارز است و خاتمی میگوید اگر من بیایم حتما باید دور اول پیروز شوم، حتی اگر انتخابات به دور دوم بکشد و بعد اکثریت آرا را کسب کنم باز برای من شکست تلقی میشود برای تحقق این هدف نیز در دور اول باید 8-7 میلیون رای بیشتر از احمدینژاد بهدست آورم که الان اینطور نیست چون در نظرسنجیهای آن زمان وضعیت آقای احمدینژاد نسبت به خاتمی یا بهتر بود یا شرایطی نزدیک به هم داشتند. توجه به همه این مسائل باعث میشد که من به این نتیجه برسم که شخص خاتمی تمایلی به حضور ندارد. بعداز اعلام آمادگی خاتمی بعضی دوستان به من گفتند که تحلیلت اشتباه از آب درآمد اما زمان زیادی طول نکشید که خاتمی به نفع موسوی کنارهگیری کرد. حالا اطلاع دقیقی از اتفاق رخ داده ندارم که آیا براساس برنامه بود یا نه، اما در این شکی ندارم که خاتمی تمایلی برای کاندیداتوری نداشت و اگر هم در مقطعی حاضر به پذیرش حضور شد یا بر اثر فشار اطرافیان بود یا براساس برنامهای از قبل تدوین شده عمل کرد. در اینجا بگویم که تصمیم موسوی برای کاندیدا شدن در انتخابات ماحصل جمعبندی چند ماهه نبود بلکه وی از چندین سال پیش برنامهریزی کرده بود و موسسه دین و توسعه و سایت کلمه دات کام را راه اندازی کردند و برنامههایی که آنها روی آن سایت میگذاشتند حالت عادی نداشت بلکه برنامههای حکومتی بود، یعنی آنها برای یک دولت برنامهریزی میکردند. از این رو میتوان تحلیل کرد که کاندیداتوری خاتمی و بعد کنارهگیری آن میتواند براساس یک مدل از قبل طراحی شده هم باشد.
خاتمی بعداز انتخابات 88 نامهای به مقاممعظمرهبری مینویسد که برخی سایتها مثل جهان نیوز آمده بود که رهبری از آن به نامهای نجیبانه تعبیر کردهاند. چرا خاتمی حرکت خود را به سمت اصلاح رویه شخصیتهای محوری جریان اصلاحات ادامه نداد و در جریان لغزش آنها غیب شد و سکوت کرد؟ آقای خاتمی به لحاظ شخصیتی دچار دوگانگی است. این مشکل هم در دوران ریاستجمهوری همراه ایشان بود و هم بعداز انتخابات ریاستجمهوری دهم نشان داد که همچنان با خاتمی هست. البته بگویم این تعبیر به معنای توهین به ایشان نیست، در واقع تحلیل مساله سیاسی است. تیپ شخصیتی خاتمی برخلاف آنچه مردم از وی متصورند تداعیگر یک شخصیت منفعل است. ایشان در مقابل اندیشههای غرب کتابی را در گذشته با عنوان بیم موج نوشت یعنی ایشان همیشه در برابر موج، غرب و... با یک بیم و ترس مواجه میشود، بنابراین دیده میشود که در برابر تهاجم فرهنگی قائل به تعامل است یا در زمان روی کار آمدن بوش دم از گفتوگوی تمدنها میزند. اینها از یک انفعال شخصیتی حکایت دارند و همین امر بعداز دوم خرداد موجب شد که بهرغم آنکه رای و جایگاه ریاستجمهوری متعلق به وی بود اما تحت کنترل یک جریان تندرو و رادیکال قرار گرفت و به نوعی ایشان را مدیریت کردند. آقای خاتمی در انتخابات 88 یک اشتباه استراتژیک کرد که خود را هزینه میرحسین موسوی کرد، البته به آن تصور که موسوی رای میآورد. همین تصور بود که باعث شد قبل از شروع شمارش آرا، در عصر 22 خرداد سال گذشته خاتمی به موسوی نامه بنویسد و پیروزی وی را تبریک بگوید. با شروع اغتشاشات، خاتمی در میان یک جریان آشوبطلب گرفتار شد، در صورتی که قبل از انتخابات بارها گفته بود که اصلاحطلبان درون چارچوبهای نظام و مبتنیبر قانون اساسی حرکت میکنند. آن جریان مذکور به تدریج از همه آن شعارها و اندیشههای خاتمی عبور کرد. ورود خاتمی به انتخابات 88 به آن خاطر بود که هاشمیدر سال 84 به این وادی مجددا گام گذاشت. هاشمیتصور میکرد که در دوران ریاستجمهوری قبلی خود اشتباهاتی داشته که قبل از آنکه به بازنشستگی سیاسی برسد باید برگردد و آنها را جبران کند تا در تاریخ اسمش به نیکی یاد شود و تداعیگر تورم 50 درصدی و فشار اقتصادی به طبقات محروم نباشد. آقای خاتمی نیز به تعبیری با همین نیت اعلام آمادگی کرد تا خودش یا شخص دیگری بیاید و این برنامه را جلو ببرد و پدر معنوی اصلاحات شود و قبل از انتخابات به بنیاد باران رفت و تحت عنوان مبانی اصلاحطلبی سه جلسه گذاشت و مفصل راجع به آن مبانی توضیح داد، اما یکباره در انتخابات 88 و بعد از آن با دو مشکل مواجه شد؛ اول آنکه کاندیدای مورد حمایت وی نتوانست اکثریت آرا را اخذ کند و ثانیا این کاندیدا و جریانی که به نام جنبش سبز شکل گرفت تمام مبانی که در گذشته خاتمی تئوریزه کرده بود را زیر پا گذاشت و همین امر مجدد خاتمی را در یک وضعیت دوگانه قرار داد. از یک طرف باید به مبانی اندیشهای خود پایبند میبود و از یک طرف باید از جریانی که نام وی نیز در لیست رهبران آن بود حمایت میکرد. این دوگانگی موجب شد تا دوباره خاتمی دچار انفعال شود. در یک اقدام نامهای به مقام معظم رهبری مینویسد که در برخی محافل خبری از آن تعبیر نجیبانه شد، البته به نظر من نجیبانه از این حیث که نسبت به کروبی و موسوی رویه رادیکالی در پی نگرفت و مباحث را منطقی بازگو کرد. معتقدم نوشتن این نامه به آن دلیل بود که خاتمی میخواست از آن فضا فرار بکند چون موسوی به خاطر ناپختگی سیاسی، لجاجت، عدم پایبندی به ولایتفقیه چه در زمان امام(ره) و چه زمان رهبری و مبانی انحرافیاش تمام سرمایه اجتماعی جریان چپ و اصلاحات را با هم سوزاند و به نوعی خاتمی میخواست جریان اصلاحطلبان را زنده کند اما بدنه اصلاحات ذیل حرکتهای تند رفته بود. این دوگانگی انفعال تا امروز با وی مانده است و خاتمی نتوانست این مشکل را حل کند.
چرا بعد از انتخابات ریاستجمهوری ما شاهد یک نوع تفکیک قائل شدن میان خاتمی با کروبی و موسوی بودیم، مخصوصا اصولگرایان سنتی تلاش داشتند وی را برگردانند تا با محوریت خاتمی جریان اصلاحطلبی بازسازی مجدد شود و در عرصه سیاست به منظور حفظ نشاط سیاسی جامعه باقی بماند؟ نمیشود یک تحلیل قطعی و یکپارچه را در این زمینه ارائه داد، کما اینکه در ارتباط با خاتمی بعضی از شخصیتهای جبهه پیروان خط امام و رهبری مواضع تندی گرفتند اما اینکه چرا خاتمی از دو شخصیت دیگر تفکیک میشود به خاطر آن است که کاندیدا نبود چون بخش اعظم این اعتراضات از مواضع کاندیداهایی که رای نیاوردند نشات گرفت ضمن آنکه خاتمی بارها بر پیگیری اصلاحات در چارچوب نظام و قانون اساسی تاکید داشت و خواستار حرکتهای مسالمتآمیز بود. اما در مقابل موسوی و کروبی با یک شیب تند به سمتی میروند که همه اصول قانون اساسی و رهنمودهای امام(ره) را زیر پا میگذارند و ولایت را فصلالخطاب نمیدانند و مردم را دعوت به اعتراض خیابانی میکنند. این خلاف مشی خاتمی بود و اگر وی با این دو در عیان همراه میشد در اصل یک نفاق و دورویی را از خود نشان میداد. مضاف برآنکه خود خاتمی احساس کرد که موسوی جریان اصلاحات را دارد کنار میگذارد آن هم جریانی که خاتمی پدر معنویاش تلقی میشد. یعنی یک حرکت جدید به نام جنبش سبز ایجاد شد که یک کرباس چهل تیکه بود بعدا موسوی آن را به یک تابلو نقاشی تشبیه کرد که هر کسی از یک گوشه رنگی را پرت میکند بدون آنکه قیدی در ماحصل نهایی داشته باشد. به اینترتیب بود که بین خاتمی و موسوی رقابتی شکل گرفت و بهطوری که از ابتدای حوادث پس از انتخابات تاکنون هیچ گاه خاتمی از واژه جنبش سبز استفاده نکرد چون روی اصلاحات و بقای آن تاکید داشت اما مشکل خاتمی آن است که از یک طرف توسط اطرافیانش مدیریت میشود و در مقابل از اصلاحطلبی در چارچوب نظام دم میزند. در واقع وسط دو جریان مانده است و به هر سمت میرود مورد هجمه طرف مقابل قرار میگیرد و آن انفعال درونیاش باعث شده که آقای خاتمی قدرت تصمیمگیریاش را از دست بدهد. فارغ از این مباحث اینکه عدهای از اصولگرایان درصدد حفظ خاتمی برآمدند به دلیل اینکه رویکرد مقام معظم رهبری در جذب حداکثری و دفع حداقلی بود. هرکس که با خطوط دشمن و نفاق مرزبندی روشن کرد در چارچوب نظام قرار میگیرد. از این رو خیلیها در این مدت خواستند برای برگشت خاتمی زمینهچینی کنند یا همان نامهای که ایشان نوشت انتظار میرفت که وی با جریان انحرافی مرزبندی کند، اما متاسفانه خاتمی وقتی در بین جریان همسو قرار میگیرد بهگونهای اتخاذ موضع میکند که با عقاید جمع همپوشانی داشته باشد؛ این همان مشی است که در دوران دوم خرداد نیز از وی دیده شد. مثلا در جمع بسیجیان و خانوادههای شهدا کاملا حزبالهی موضع میگرفت اما در جلسات تحکیم وحدت از جایگاه یک اپوزیسیون صحبت میکرد. این بد است چون یک سیاستمدار نباید از جو تاثیر بپذیرد. خاتمی میترسد از اینکه جریان روشنفکری او را متهم به سازشکاری بکند بنابراین عملا در این فضا غرق شده و توان بازگشت به درون نظام را ندارد. مضافا برخی طیفهای اصولگرا معتقد به حذف جریان اصلاحات از عرصه سیاست کشور هستند، چون واقعا چه ضمانتی هست که اگر این جریان با محوریت خاتمی برگردد همان روشهای پیشین را مرتکب نشود؟ بالاخره در دولت اصلاحات هزینههای گزافی بر نظام تحمیل شد در همین انتخابات 88 اینها هیچ التزامی به مجاری قانونی از خود نشان ندادند. حالا اگر دوباره بیایند و مجددا بعداز عدم کسب پیروزی به اقدامات رادیکالی روی بیاورند یک پارادوکس دموکراسی رخ داده است.
اخیرا خاتمی برای بازگشت به عرصه سیاست یکسری شروط را طرح کرد. ارزیابی شما از این مساله چیست؟ شرطگذاری آقای خاتمی برای بازگشت به نظام و حضور در انتخابات بیشتر به یک لطیفه شبیه است، چون وی در مقام و وضعیتی نیست که بخواهد شرط و شروط بگذارد. او اول باید تکلیف خود را با حوادث پس از انتخابات روشن بکند. این حرکت خاتمی، استارت از پله دوم یا همان فرار به جلو تلقی میشود. آن طرفی که باید برای جریان اصلاحات و افرادی نظیر خاتمی شرط بگذارد نظام است. چون جریان حامی فتنه در سال 88 تمامی قواعد قانونی را زیر پا گذاشت و یکسری حرکتهایی را انجام داد که مورد حمایت جریان تابلودار مخالف نظام قرار گرفت. در 9 دی سال گذشته و 9 دی امسال مشخص شد که خاتمی هنوز یکی از سران فتنه شناخته میشود. اینکه من گفتم خاتمی کاندیدای ریاستجمهوری نبود و تنها از یک نامزد حمایت کرد و هیچگاه لفظ جنبش سبز را بهکار نبرد برای آن است که تفاوت وی با موسوی و کروبی مشخص شود نه آنکه خاتمی در دل این جریانات نبود. شاید تند و علنی از آن اقدامات غیرقانونی حمایت نکرد ولی هیچ وقت هم دیده نشد که ایشان اغتشاشات و آشوبهای خیابانی را محکوم کند. ضمن آنکه برخی خبرها حکایت از آن داشت که وی در همان اوایل اعتراضات خیابانی برای اخذ پارهای امتیازات از نظام به نوعی حرکات صورت گرفته را تایید میکرد. به عبارت دیگر افکار عمومی از خاتمی تصویر همسویی با جریان فتنه را دارد و بنابراین وی بهتر است به جای شرطگذاری بیاید پیشینه خود را دقیق مشخص کند و از این جریان قانونشکن تبری بجوید...
این توصیف شما برای خاتمی تلقی میشود؟ بله، دوم اینکه خاتمی ضمانت اجرایی بدهد که اگر فلان اتفاق در انتخابات افتاد و رای به نفع آنها نشد قانون را بپذیرد.
این به آن خاطر است که اصلاحطلبان هرگاه رای نیاوردند به نوعی درصدد تخریب سلامت انتخابات بودند؟ یکی از شروط آقای خاتمی برگزاری انتخابات سالم و آزاد است. میخواهم بگویم در این دوازده سال اخیر انتخابات متعددی برگزار شد نمونه آن دوم خرداد 76، مجلس ششم، شوراهای اول و ریاستجمهوری هشتم. در همه اینها جریان اصلاحات پیروز بود شورای نگهبان تقریبا با همینترکیب فکری حضور داشت چرا آنها مشکلدار توصیف نمیشوند...
این در حالی است که خیلی از احکام حکومتی نیز به نفع آنها صادر شد. بله، آقای خاتمی دم از برگزاری انتخابات آزاد میزند، در انتخابات شورای شهر اول برگزارکنندگان از دولت ایشان و نظارتکنندگان از مجلس ششم بودند. تمام گروههای اصلاحطلب، حتی نهضت آزادی و ملی- مذهبیها نیز شکست خوردند. منتها یک اشکالی که جریان چپ دارد این است که در انتخاباتی که رای نمیآورد به نوعی جرزنی میکنند و هرطور شده درصدد برمیآیند تا کافه را به هم بریزند و قواعد بازی را زیر پا بگذارند ولو آنکه خودشان برگزارکننده انتخابات باشند، چون تصور میکنند مردم با اینها هستند. در انتخابات نهم ریاستجمهوری برگزارکننده دولت خاتمی بود که احمدینژاد پیروز شد دیگر نمیتوانند بگویند که این انتخابات آزاد نبوده است چون وزیر کشور وقت (موسوی لاری) تاکید کرد که سالمترین انتخابات در طول عمر جمهوری اسلامی آن انتخابات بود. در عین حال آقای هاشمی و کروبی نسبت به برگزاری انتخابات ایراد داشتند. اینکه میگویم شرط خاتمی در مورد برگزاری انتخابات به شکل آزاد و سالم به لطیفه شبیه است یعنی میخواهد با این حرفها فرار به جلو بکند والا خودش بهتر از هرکسی میداند که انتخابات 22 خرداد 88 کاملا صحیح و درست بود.
بخشی از جریان اصلاحات به رهبری و لیدری خاتمی دلبستهاند. میخواهم از شما بپرسم آیا ایشان اصلا ظرفیت بازنگری و ساماندهی مجدد این جریان را دارد؟ به نظر میرسد که دیگر ایشان این ظرفیت را ندارد.
بهعنوان پدر معنوی چطور؟ حتی اگر بهعنوان پدر معنوی باشد آقای خاتمی به خاطر روحیه منفعلانهاش در مقابل جریانات خیلی اقتدار اداره یک جریان سیاسی را ندارد. پدر معنوی کسی است که در جای خود هم بتواند تشر بزند و هم جاذبه داشته باشد. ایشان خیلی دوست دارد وجیهالمله باقی بماند. آدم سیاستمدار بالاخره باید بپذیرد که در بعضی مقاطع شاید از سوی عدهای نقد شود. از این رو ممکن نیست که یک سیاستمدار همیشه همه گرایشات و سلایق را راضی نگه دارد و هیچ کس از وی ناراحت نشود.
اشتباه استراتژیک خاتمی در انتخابات 88 چه بود؟ این بود که همه تخممرغهای خود را در سبد آقای موسوی گذاشت، درحالیکه ابطحی به درستی گفته بود که این آدم یک هندوانه در بسته است. آقای خاتمی و جریان اصلاحات اگر در همان اوایل، راه خود را از موسوی و کروبی جدا میکردند شاید امیدی به احیای این جریان با محوریت خاتمی زنده میماند. اما سکوت در برابر این همه تندخویی و اغتشاش شرایطی را سبب شده که به نظر من آقای خاتمی باید خیلی تلاش کند تا گذشته را جبران کند.
خیلی از گروههای اصلاحطلب نیز پذیرای محوریت و رهبری خاتمی نیستند. چرا؟ چون خاتمی نمیتواند خواست تمام گروههای این جریان را تامین کند ایشان آدمیبه شدت تاثیرپذیر و به خاطر این تیپ شخصیتی توان جمعآوری همه گرایشات این جریان را ندارد. ضمن آنکه آن واقعیتی که از جریان اصلاحات در اذهان بود دیگر وجود ندارد. این جریان عضوی از جنبش سبز شده که بیشتر به یک کرباس چهل تیکه میماند چون از مارکسیست، بهایی، سلطنتطلب، منافق و اصلاحطلب درون آن جمع هستند. خاتمی تا پیش از انتخابات 88 به دنبال آن بود که از اصلاحطلبی یک هویت بسازد اما الان اصلاحطلبی هویت مشوش دارد که این هویت را نه خاتمی و نه هیچکس دیگر نمیتواند جمع کند. مگر آنکه یک نفر بیاید و تعریف جدیدی از اصلاحطلبی ارائه دهد که دیگر شامل همه طیفهای این جریان نشود چون بعد از فتنه سال گذشته دیگر بعضی گروهها نظیر مشارکت و مجاهدین نمیتوانند به شکل قانونی زیر این پرچم تعریف شوند.
یعنی اکنون اصلاحطلبان درون نظام چند دسته هستند که خاتمی نمیتواند آنها را سازماندهی کند؟ حقیقت امر این است که من دیگر به آرایش سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا معتقد نیستم و تصور میکنم که از این به بعد نمیتوان با آرایش سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا جلو رفت، چون آرایش سیاسی مبتنی بر یک آرایش اجتماعی شکل میگیرد. در دهه 60 دو جناح چپ و راست در قالب جامعه روحانیت و مجمع روحانیون شکل گرفت بعدا تیپهایی نظیر سازمان مجاهدین دیدند که با آن ترکیب نمیتوانند کار کنند بنابراین گروههای جدیدی شکل گرفته که اصلا تفکراتشان در دوگانه چپ و راست نمیگنجد و بنابراین تعریف جدیدی از جریانات نظیر چپ سنتی و مدرن ارائه دادند. بعدها جریان اصلاحات و جریان اصولگرا شد که بیشتر خاص دوران ریاستجمهوری آقای خاتمی بود. در حال حاضر خیلی از طیفهای اصلاحطلب گذشته دیگر خود را داخل این جریان تعریف نمیکنند و بیشتر در قالب جنبش سبز میخواهند قرار بگیرند.
خیلیها نیز دنبال آن هستند که نام جدیدی روی خود بگذارند. همین را عرض میکنم که نباید دیگر بهدنبال دوگانهای به نام اصولگرایی و اصلاحطلبی بود. در وهله اول باید تعریفی از گروههای درون نظام ارائه شود یعنی مشخص و روشن شود چه گروههایی میخواهند درون نظام فعالیت بکنند. چون در همان جزوهای که آقای تاجیک برای جنبش سبز نوشته بود آنجا گفته بود که ما باید کت پوزیسیونی و شلوار اپوزیسیونی بپوشیم در صورتی که هیچ گروهی نمیتواند در عین واحد هم درون نظام باشد و هم بیرون نظام. بنابراین اگر قرار به رقابت میان احزاب و تشکلهای مشروع سیاسی باشد باید تعریف درستی از آنها ارائه شود. هیچ نظامیدر عرصه بینالملل گروههای اپوزیسیون خود را در انتخابات وارد نمیکند. همه باید قانون اساسی و چارچوبهای آن نظام را بپذیرند تا مجوز فعالیت برای حضور در عرصه انتخابات را بگیرند.
منظور سوال گروههای اصلاحطلب درون نظام بود؟ هر گروهی که قبلا تحت عنوان اصلاحطلبی فعالیت میکرد اگر تضمینهای عینی برای التزام عملی به قانون اساسی بدهند و مرز خود را با قانونشکنان خیلی صریح روشن کنند اینها علیالقاعده میتوانند درون نظام فعالیت بکنند. ضمن آنکه خود اصولگرایان نیز درون خود دچار دگرگونیهای متفاوتی شدهاند. این امر نسبت به آنها نیز حکم میکند.
آیا در انتخابات مجلس نهم ما شاهد تبلور آرایش جدید در عرصه سیاست کشور خواهیم بود، کما اینکه چندی پیش اصلاحطلبان درون مجلس از ائتلاف میان خود و برخی اصولگرایان سخن گفته بودند؟ به نظر من جریان اصلاحطلبی با چارچوب و تعریف گذشته دیگر توانایی و ظرفیت فعالیت در کشور را ندارد چون بخش عمدهای از این جریانات نظیر مشارکت و مجاهدین از چارچوبهای قانونی کنار رفتند یا مجمع روحانیون مبارز با آن مواضع و بیانیههایی که در دوران پس از انتخابات 88 صادر کرد متهم به فتنه هست یا خیلی از شخصیتهای آنها دستگیر شدند چون مقابل نظام ایستاده بودند.
یعنی اگر بخواهند به صحنه رقابت بیایند باید از بخشی از اصولگرایان کمک بگیرند؟ اگر اینها بخواهند با همان عنوان ورود بکنند یک بافت ضعیفی از جریان اصلاحات خواهد آمد که به خاطر فضای سنگین افکار عمومی بر آنها، قطعا در قالب تشکیلاتی حاضر نخواهند شد. چون تشکیلات اینها عمدتا مضمحل شده بنابراین در انتخابات آتی بیشتر به شکل انفرادی و مستقل یا در قالب فهرستهایی بدون نام اصلاحطلبی به میدان میآیند. البته احتمال آن هست که این گروه ضعیف اصلاحطلب یک ائتلاف ضعیف با بخشی از طیفهای اصولگرا که میخواهند با سایرین رقابت کنند تشکیل بدهند اما در این شرایط نیز آنها از موضع ضعف دست به چنین کاری میزنند.
شما گفتید خاتمی دیگر نمیتواند لیدر جریان اصلاحات باشد. میخواهم بپرسم پس چه کسی میتواند این کار را بکند، هاشمی، حسن خمینی، موسوی خوئینیها یا افراد دیگری؟ لزومی ندارد که یک جریان محور داشته باشد مگر الان جریان اصولگرا محور دارد؟ نه. اتفاقا یکی از ایراداتی که جریان اصلاحطلب دارد آن است که بهرغم ادعای مدرن بودن به شدت سنتی است و همیشه میخواهد زیر ردای یک پدر خوانده پنهان شود. خب این ایراد اساسی به یک جریان سیاسی است. اگر اصلاحطلبان امروز که در آینده با نام دیگری در عرصه سیاست حاضر خواهند شد بتوانند خود را از زیر یوغ پدرخواندهها خارج کنند و مستقل تصمیم بگیرند این استقلال هم به نفع نظام و هم به نفع خودشان خواهد بود. چون دیگر لزومی ندارد به دیکتههای بالاتر از خود تن بدهند. برخی چهرههای اصلاحطلب نظیر حمید روحانی و حجتالاسلام رحیمیان در فتنه 88 خوش درخشیدند و جزو افراد بصیر دستهبندی میشوند. آنها طوری اتخاذ موضع کردند که برخی اصولگرایان نیز چنین نکردند بنابراین جریانی که سابقه متفاوت از اصولگرایان دارد و نمیخواهد در این جریان نیز هضم شود ضمن آنکه به نظام و رهبری نیز معتقد است باید فارغ از پدرخواندهها مجددا به عرصه سیاست ورود پیدا کنند. اصرار به وجود محور و پدرخوانده و ارتکاب اشتباه استراتژیک از سوی آن موجب اضمحلال کامل این جریان خواهد شد.
برخی چهرههای اصلاحطلب درون نظام نظیر کواکبیان و عارف برای ریاستجمهوری یازدهم برنامه دارند. آیا اینها میتوانند موفق بشوند؟ خیلی معتقد نیستم که از همین الان راجع به انتخابات ریاستجمهوری بعد اظهارنظر کنم.
ولی اصولگرایان کار خود را شروع کردهاند؟ این فرق میکند ضمن اینکه حتی برای اصولگرایان هم خیلی زود است چون یک پله بزرگی به نام انتخابات مجلس نهم وجود دارد که تمام معادلات سیاسی کشور را شاید تحتتاثیر قرار دهد و آرایش و افقهای جدیدی را در عرصه سیاسی کشور بگشاید. بنابراین نمیتوان این انتخابات را نادیده گرفت. مضاف بر آن عرصههای رقابت آتی زیاد محل رقابت اصولگرایان و اصلاحطلبان نخواهد بود، چون تشکیلات سیاسی جریان اصلاحات بهدست موسوی کاملا مضمحل شد و سوخت. یعنی بر بستر این خاکستر باید یک تشکیلات با عنوان دیگری بنا شود.
پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان چه میشود؟ از آنجا که جناح اصلاحات در دورهای طبق قانون و در چارچوب نظام کشور را اداره میکرد بنابراین دارای یک پایگاه اجتماعی هست، اما این پایگاه اجتماعی لزوما پایگاه سیاسی نیست. چون بهدنبال کسی میگردد که بتواند مطالبات آن را رهبری بکند بنابراین پتانسیلی است که شاید بهدنبال گروههای دیگر سیاسی هم برود ضمن آنکه در میان اصولگرایان طیفهایی هستند که برای جلب نظر این پایگاه اجتماعی تلاش میکنند. |